اینم پارت یک😊ناظر هیچی نداره به خدا هرچی که فکر میکردم بده حزف کردم تورو خدا منتشر کن😢😭💔
از زبان من:(هلیا)فردا تولد آبجیم بود و هفته ی دیگه برای دانشگاه میره بیرجند، پس گفتم هدیه ی تولدش میتونه ی کتاب انگگیزشی یا رمان و حتی ی سیدی از فصل ۵ میراکلس باشه!با اینکه من ۹ سال و اون ۲۱ سالشه و فاصله سنیمون زیاده برای اینکارا خیلی پایس😹رفتم بیرون تا هم هدیه بگیرم هم با هم محلی ها بازی کنم.همینجوری که لی لی کنان میرفتم ی کوچه ی متروکه توجه منو به خودش جلب کرد!رفتم داخل کوچه، ی کیف به رنگ قهوه ای سوخته که خیلی هم بزرگ بود اونجا بود😮از سر کنجکاوی بازش کردم، توش ی دفتر بود!!(عکس اسلاید دفتر)خیلی خاکی بود، راه افتادم به سمت خونه و یواشکی بردمش داخل اتاقم و با ی پارچه تمیزش کردم.بعد اینکه کاملا خاکاشو پاک کردم صفحه ی اولو باز کردم!نوشته شده بود:اگر میخواهی اینکارارو کنی باید شجاع باشی و مراقب، اگر حتی یک زره تردید داری از ادامه دادن این راه صرف نظر کن!و اینکه بعد انجام این کارا این صفحه ها خود به خود پاک میشوند!صفحه ی دوم رو باز کردم:اگر این ورد رو بخونی، برای ۲۴ ساعت که برای تو به مدت دو هفته میگزره میری به ی دنیای دیگه اونم به انتخاب خودت، این ۲۴ ساعت برای تو به مدت دو هفته میگذره!این دفتر تمام اتفاقاتی که میفته رو ثبت میکنه😯با خودم گفتم شاید این هدیه ی خوبی برای خواهرم باشه😃
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
عالییییییی😍برم پارت بعد و بخون🏃😂
ج چ: یه چیز عجیب😂😂😂
عالییییییییی
پارت ۲ تو بررسیه اگه ناظری یا دوستی داری که ناظره میشه بگی منتشرش کنه؟😁
عالی بود😃
ج.چ:یه راهنما یا شایدم یه وسیله ی جادویی