هاییییی گایز چخبر❤️
بعد از اینکه همه رفتن دنبال کارای خودشون منم رفتم سمت بالکن جایی که حتما می تونم جیمین رو پیدا کنم زانوهاش رو تو بغلش گرفته بود و رو زمین نشسته بود کنارش نشستم و به دیوار تکیه دادم هیچ کدوممون حرفی نمی زدیم تا اینکه جیمین سکوت رو شکست جیمین:میشه بری ببینی تهیونگ حالش چطوره؟ من:چرا خودت نمیری؟ جیمین:مگه نمی بینی الان تو چه وضعیتی گیر کردم فکر می کنی اصلا تهیونگ می خواد باهام حرف بزنه دختره خنگ اصلا کمک نخواستم من:هعییی اروم تر یکم نفس بکش باشه بابا میرم باهاش حرف میزنم ولی اخه چی بگم جیمین:نمی دونم دلداریش بده یه کاری کن برادر کله پوکت برگرده پیشش من:به برادر من توهین نکناااا جیمین:چقدرم که برات مهمه من:انگار خیلی بهت رو دادم پاشو زود باش اینجا سرده مثل بچه ها اینجا گریه نکن جیمین:من گریه نمی کنم من:مطمئنی منکه اینطور فکر نمی کنم بچه کوچولو اینو گفتم و دوییدم تو راهرو جیمین هم دنبالم راه افتاد من:بهم نمی رسی همونطور که داشتم پشت سرمو نگا میکردم یهو به یکی برخورد کردم و هردومون پخش زمین شدیم همنطور که افتاده بودم بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم من:بگو که یونگی نیستی یونگی:نمی خوای بری کنار؟بزار بلندشم دستت رو از رو صورتم بردار من:وایییییی ینی چیزه ببخشید بلند شو یونگی:الان وقته مسخره بازیه؟هی جیمین انگار خیلی بیکاری
جیمین:معذرت می خوام رئیس یونگی:بجای وقت تلف کردن به نامجون کمک کن جیمین سرشو تکون داد من:چرا باهاش اینطوری حرف میزنی تقصیر من بود که خوردی زمین جیمین دستم رو گرفت و کشید سمت خودش جیمین:بیخیالشو سول من خوبم بیا بریم چشم غره ای به یونگی رفتم ولی نگاهش ترسناک بود پس سریع صورتمو برگردوندم رد نگاهش رو دنبال کردم و رسید به دستای من و جیمین که تو هم بود پس دستای جیمین رو محکم تر گرفتم و به راهم ادامه دادم
من:خب من میرم با تهیونگ جرف بزنم تو هم برو به کارات برس به خودت سخت نگیر باشه؟ جیمین:ممنونم سول من:خواهش میکنم کاری نمی کنم که به هرحال تو تنها دوستی هستی که اینجا دارم جیمین:دوست؟ من:اره حالا برو دیگههه اهههه خیلی احساساتی شدم جیمین:باشه رفتمممم نفس عمیقی کشیدم و در زدم که تهیونگ با عجله درو باز کرد تهیونگ:جونگ کوک با دیدن من لبخندش محو شد من:خب این منم سول تهیونگ:کاری داری؟ من:گفتم شاید بتونیم یکم حرف بزنیم نگاه بی حسی بهم انداخت و بدون اینکه چیزی بگه درو بست من:اممم خب باشه انگار ضایع شدم چرخی زدم که برگردم برم که یهو درو باز کرد تهیونگ:بیا داخل برگشم سمتش و همینطوری بهش نگاه کردم تهیونگ:نمیای؟ من:چرا میاممم اولین بار بود که میومدم اتاق تهیونگ یجورایی مثل بقیه اتاقا بود رو تخت نشستم و اونم رو یه صندلی رو بروم نشست تهیونگ:خب؟؟ من:حالت خوبه؟ تهیونگ:چرا می پرسی؟من به برادرت خیانت کردم
من:می دونم تو همچین کاری نکردی کوک خیلی زود قضاوت کرد تهیونگ:ممنونم از درکت حالا می تونی بری من:چرا از من بدت میاد من فقط می خوام بهت کمک کنم تهیونگ:از کسی بدم نمیاد این اخلاقمه من:شاید اگه بگی مشکل چیه یهو لحن تهیونگ عوض شد و تقریبا داشت داد میزد تهیونگ:می خوای بدونی مشکل چیه؟همه آدمای این خونه مشکلن یونگی یه مشکله جیمین یه مشکله تو یه مشکل بزرگی از وقتی کوک فهمیده تو خواهرشی فقط می خواد یه راهی پیدا کنه که تو رو برداره و از اینجا بره بخاطر تو ازش دور میشم اون زندگی عالی که قرار بود داشته باشیم حالا دنبال ساختن یه زندگی عالی برای توئه حالا که نی دونی مشکل چیه حالا مشکلم رو حل کن من:من واقعا متاسفم من نمی دونستم که... تهیونگ:هیچ کس هیچی نمی دونه پس خواهش میکنم برو بدون اینکه چیزی بگم از اتاق بیرون رفتم پاهام سست شد رو زانوهام نشستم و شروع به اشک ریختن کردم سعی کردم بلندشم که یونگی رو دیدم خواستم بی توجه بهش از کنارش رد بشم که بازوم رو گرفت یونگی:گریه کردی؟
سرم رو بالا گرفتم و با چشمای اشکی بهش خیره شدم من:ازت متنفرم بی اختیار بغلش کردم و صدای گریم بالا رفت من:ازت متنفرمممم متقابلا بغلم کرد و شروع کرد به نوازش کردنم یونگی:باشه آروم باش همچی درست میشه ازش جدا شدم من:هیچی قرار نیست درست بشه اشکام رو با پشت دستم پاک کردم و از دور شدم *** با صدای دره اتاق چشمام رو باز کردم من:کیه؟؟؟اصلا ساعت رو دیدی؟۶صبح مگه خواب نداری هوسوک:منم یونگی گفته همه جمعشن جلسه داریم بزور از تختم کنده شدم لباسام رو عوض کردم و صورتم رو شستم و با آرمش از پله ها پایین اومدم به من چه باید یکم منتظر بمونن با رسیدن جلوی اتاق با چیزی که شنیدم خواب از سرم پرید یونگی:یه نفر باید برای آوردن اون هکر از عمارت بره درو باز کردم و خودمو انداختم تو اتاق من:من میرم
سلام بچه ها میدونم خیلی دیر شد ببخشید🥺 چون باید درس بخونم زیاد نمی تونم بیام پس ببخشید بازم راستی بچه ها کسی هست که کنکوری ۱۴۰۲ باشه؟؟اگه هست میاید باهم رقابتی درس بخونیم؟؟ دوست داشتین تو کامنتا بگید باهم هماهنگ بشیم دوستون دارم❤️❤️❤️ ناظر جونم ردش نکنیاااا رد کنی جیغ میزنم واقعا خیلی سخته با این همه کار داستان بنویسم لطفا رد نکن مرسییییییی❤️❤️❤️❤️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بقیش چی شدددد
عالی بود رشتت چیه؟
من شما رو دنبال کردم لطفا شما هم دنبال کنید
اوکی
عالییییی من کنکوری ۱۴۰۲ هستم ولی نمیخوام رقابتی درس بخونم 😂😂
موفق باشی😂❤️❤️❤️
همچنین گلم 💜
یه سوال خودتی؟ چشممان به جمالت روشن شد🙂😂
نه روحم از اون دنیا داره تایپ میکنه😂😂😂❤️
خوبه غیبت صغرا و کبری رو رد کردی واقعا😐💔😂
😂😂😂