
سلاممم 🖐حرفی ندارم برین داستانو بخونین
از در خارج شدم که ناگهان به یکی خوردم سرمو بالا اوردم او اون چقدر اشنا میزد یکم دقیق تر نگاه کردم اون جیمین بود(نویسنده به شدت ذوق زده😄).... (جیمین ویو) بچه ها میخواستن برن منم گفتم کاری دارم و خودم میام دم در رستوران منتظر بود که ا.ت اومد بیرون سرش پایین بود و خورد بهم .... ا.ت: جیمین 😭( ا.ت میزنه زیر گریه و جیمین در اغوش میگرتش.نکته از اینجا به بعد همه حرف های ا.ت با گریه هست و توی بغله جیمینه ) ا.ت: بالاخره پیدات کردم...جیمین: میدونستم میتونی ....ا.ت:دلم خیلی برات تنگ شده بود خیلی سختی کشیدم تو این مدت که نبودی ولی الان با تمام وجودم خوشحالم.....جیمین:تو خیلی قوی هستی حتی از من بیشتر .قول میدم بجاش از این به بعد پیشت باشم درست مثل قدیما.....ا.ت اشکاشو پاک میکنه و از بغل جیمین بیرون میاد.... جیمین: میخوای یکم راه بریم باید همه چی رو برام تعریف کنی.....ا.ت :باشه... (اونا باهم تا ساعت 1شب راه رفتن و حرف زدن ).... جیمین:میخوای بیای پیش من....ا.ت:آممم امشب نه خیلی خستم میرم خونه خودم.......جیمین:حداقل شماره گوشی تو بهم بده تا واسه فردا باهم هماهنگ کنیم تا دوباره ببینمت.....ا.ت: هووم.من گوشی ندارم☺.... جیمین:خودم برات یکی میخرم..... ا.ت : لازم نکرده خودم واسه خودم میخرمم😂، اگه میخواستی بیای که باهم بریم بیرون دوباره بیا رستوران چون من هنوز جایی رو نمیشناسم.........جیمین :باشه ا.ت خانم.تا فردا بای... ا.ت :بای (از زبان ا.ت) رفتم خونه خودمو روی تخت پرت کردمو شروع کردم مرور امشب هنوز باورم نمیشد 2روز بیشتر نیست ولی تونستم جیمین رو پیدا کنم....
(از زبان جیمین)خیلی دلم براش تنگ شده بود معلوم بود چقدر توی این چند سال سختی کشیده خوشحالم که دوباره همو داریم..وقتی رسیدم خونه همه خواب بودن جز جین و جیهوپ....جین: چرا اینقدر دیر اومدی؟ کجا بود؟.....جیمین :ااع واستا برسم بعد ازم بپرس....جین: بفرمایید....جیمین:خب توی رستوران دوست قدیمو دیدم واسه همین منتظر بودم تا کارش تموم شه بعدشم باهم راه رفتیم و کلی حرف زدیم واسه همین اینقدر دیر شد......جیهوپ:خوبه امیدوارم خوش گذشته باشه........جین:باید به ما هم معرفیش کنی!!!.........جیمین باشه فعلا بریم بخوابیم که دارم از خستگی بیهوش میشم..........روز بعد.........ا.ت:صبحونمو خوردم و به سمت رستوران حرکت کردم وقتی رسیدم سلامی کردم لباسمو عوض کردم در اتاق اقای جانگ رفتم در و زدم با بفرمایید وارد شدم.....ا.ت:سلام ....اقای جانگ: سلام دخترم....ا.ت: ازتون میخواستم امشب یکم زود تر برم مثلا ساعتای8 .......اقای جانگ:باشه فقط میشه دلیلشو بپرسم؟......ا.ت: ممنونم .. من دیشب دوستمو که 3سال پیش ازهم جدا شدیم پیدا کردم و قراره امشب باهم بریم بیرون چون خیلی وقته همو ندیدیم.....اقای جانگ : چه عالی خوش بگذره......ا.ت :مرسی......از اتاق اقای جانگ خارج شدم و مشغول کار شدم امشب روز خاص یا مهمون خاصی نبود واسه همین نیازی نبود پیانو بزنم فقط باید گارسون میبودم به نظر کار اسونی میومد ولی خیلی سخت بود.ساعت8 شد لباسمو عوض کردم از اقای جانگ خداحافظی کردم رفتم دم در و منتظر جیمین شدم......جیمین:سلام 😊😊 ا.ت:سلام(❁´◡`❁)....جیمین: امشب میخوام به جایی که زندگی میکنم ببرمت .اها راستی من 6تا دوست دارم که باهم زندگی میکنیم و توی دانشگاه اشنا شدیم ......ا.ت: خوشحالم که 6 تاااااااااا دوست داری☺😂...(بعد باهم به سمت خونه جیمین حرکت کردن ....
(خب بیاین براتون خونه جیمین و دوستاش رو توصیف کنم فکر نکنید که قصره برعکسش خونه نسبتا کوچیکیه..4تا اتاق داره که هر دوتاشون توی یه اتاقن ولی شوگا تاقش جداعه و اتاقا طبقه بالا هستم دستشویی و حمام هم طبه بالا هستن .طبقه پایین هم اشپزخونه و پذیرایی).......(ا.ت ویو) رسیدیم خونه جیمین اونقدرا بزرگ نبود ولی از خونه من بزرگتر بود. جیمین در رو زد و یک پسری درو براش باز کرد......جیمین :بفرمایید خوش اومدید.....ا.ت: آ مرسی.وارد خونه شدم و خودمو معرفی کردم: سلام من کیم ا.ت هستم دوست جیمین.......(همه خودشون رو معرفی میکنن .ا.ت میشینه روی مبل و بقیه جیمین و وی کنارش میشینن و بقیه هم روی مبل های دیگه🤣و مشغول صحبت میشن. البته قبل ازش پذیرایی میکنن ..به به چه زیبااا☺😂😃)....نامجون: یکم برامون از جیمین بگو پسر خوبی بوده یانه؟؟.........ا.ت: خب خیلی پسر خوبی بوده حتی از خوبم بهتر بوده.... وی:ا.ت الان چند سالته؟....ا.ت:من 19 سالمه....(و کلی سوال دیگه )...جین پامیشه میره تو اشپز خونه و شام رو اماده میکنه که ا.ت یه سوال میپرسه: ...ا.ت:خب الان شماها باید 20 سال به بالا باشید دانشگاهم که میرید رشته تون چیه؟؟؟؟🧐.. شوگا:ما داریم هنر میخونیم میخوایم آیدل بشیم... تو چی دانشگاه نمیری؟......ا.ت:نه من هنوز نمیرم ولی منم اگه برم قطعا رشتم هنره........جیمین:ا.ت استعداد زیادی توی پیانو زدن و خوندن داره قطعا ایدل خوبی میشه......ا.ت:ممنون...... (چند مین بعد)ا.ت:بلند میشه و با کلی اصرار به جین و جیهوپ کمک میکنه تا میز شام روبچینن.بعد همه میان و باهم غذا رو میخورن
و پایان پارت4 امیدوارم خوشتون اومده باشه سعی کردم بیشتر بنویسم.دوستتون دارممممممممم😘😘😘😘🥰🥰🥰🥰
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تنها چیزی ک به دست آورد چند تا فن فیکشن از دخترای نوجوونی بود ک عاشق پسرای ۲۰ سالن و دیگه هیچی دستگیرش نشد...
این ی تیکه از پارت ۱۰ فن فیکشن بنده حساب میشه>-<
خوشحال میشم اگه بهش سر بزنی و از ی فن فیکشن تخیلی...دور از کلیشه های ا/ت طور لذت ببری💙🌊
باشه حتما🥰🥰
🌱💛
داستانت عالیه اونی (:
به داستان ماهم سر بزن 🍃✨
——————————
ساری بابت تبلیغ 🌨✨
ممنونم باشه💞🥰
سلام🖤🕸️
زیاد وقتتو نمیگیرم🖤🕸️
من هوانگ کارینام و داخل مراسم ماما شرکت کردم🖤🕸️
https://testchi.ir/polls/84844
لینک بالا🖤🕸️
لطفا اگه میتونی بهم رای بده رای دادنه تو به پیشرفته من کمک میکنه و باعث میشه کلی ذوق کنم🖤🕸️
________________
اگه ناراحت شدی پاک کن ادمین
باشه💛