رقاصو بخونین بینظیره
من خلا دیرینه رو از توی نقشه خونده بودم و همیشه یه جای سرسبز و زیبا مثل جنگل زمزمه ها تصورش میکردم . کاملا برعکسه . یه بیابونه که اکسیژن توش وجود نداره ( الکی که بهش نمیگن خلا) از تک شاخ پیاده شدم و برای تشکر بشون یال هایی دادم که رنگین کمونی بودن و میدرخشیدن . با خوشحالی تعظیم کردن و رفتن . ادرین یه خنجر از جیبش در اورد. تا اومدم بگم چی کار میخوای بکنی دستشو باهاش برید و اون یکی دستشو گذاشت روی شقیقه اش و خونش به هوا رفت به شکل یه پرستوی خونین و قرمز شد . نمیدونم چرا این کارو کرد چون اونجا هیچی نبود جز بیابون و هوایی که به سختیوجود داشت و دیگه داشت کم کم سرم گیج میرفت . یهو یه چیز چادر مانندی که بیشتر شبیه غار بود به وجود اومد و من که از تعجب نفسم بند اومده بود رو بلعید . شوکه شدم و دیدم ادرین میخنده . از یه چیز سرسره ای سر خوردیم و بالاخره توی یه جای خنک با زمین سفت فرود اومدیم . بلند شدم و خاکو از روی پیرهنم تکوندم . یه خونه ی خیلی بزرگ بود . مبل و قالی رنگین کمونی و شاد داشت و تا اومدم بیشتر دقت کنم یه عالمه ادم دورمونو گرفتن . یکیشون که دختر بامزه ای بود و یکم شبیه ماری بود گفت : ادرین ! سالمی ! همه داشتن ادرینو بغل میکردن که یه پیرمرد خمیده عصا به دست با صدای رعد اسایی که اصلا ازش بعید بود فریاد زد : اهای ! برین کنار ! همه ساکت شدن و راهو برای پیرمرد باز کردن . پیرمرد عینکشو بالا برد و با چشم غره ی سردی به ادرین گفت : پسره ی بی حواس ! دچار نیزه و خون شدی ؟ و بعد لبخند زد و نرم شد و رو به من کرد : عزیز دلم ! خوش اومدی مرینت . اموزش هات از فردا شروع میشه . امیدوارم بلد باشی درمان کنی ! لبخند جذابی تحویلش دادم : البته که میتونم ولی نه زیاد . بعد پیرمرد به دست ادرین اشاره کرد
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
عالییییییییییییییییی
هر دو داستانت خیلی قشنگه پارت بعدی زود بده💖🙂
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
خواهش میکنم بعدی رو بده وگرنه من میمیرم
مرسی عزیزم😍
عالییییی بود
منتظر پارت بعدم زودتر پارت بعدیش بزار