
سلام خوشگلای من
اقای جانگ:ا.ت ازت میخوام توی مراسم مهمبرامون پیانو بزنی و روزای عادی به عنوان گارسون کارتو انجام بدی........ا.ت:چشم.........اما بریم اونور داستانببین چه اتفاقی افتاده..........(از زبان جیمین)از وقتی که از پرورشگاه اومدم بیرون خیلی دل تنگ ا.ت شدم اون تنها کسی بود که داشتمش الان 3 سال میگذره مطمئنم اون از اونجا اومده بیرون ولی ای کاش میتونستم پیداش کنم تو همین فکر بودم که یهو با صدای شوگا به خودم اومدم......(بچه ها اعضا توی این داستان دوستاشن که باهم تو دانشگاه اشنا شدن.البته هنوزم دانشگاه میرن) شوگا: هی جیمین داری به چی فکر میکنی اینقدر درگیری؟؟؟؟......جیمین: آه،هیچی چیز خاصی نبود........
جیهوپ: میگم نظر تون چیه امشب باهم بریم رستوران؟......همه باهم:خوبه بریم😊.......و اما برگردیم طرف قبلی داستان ...........ساعت تقریبا 8 و نیم شب بود اقای جانگ گفت برم لباسمو و عوض کنم و شروع به پیانو زدن کنم.لباسمو عوض کنم و با علامت اقای جانگ شروع به نواختن کردم.....(توجه:💢از این جا داستن هر دو طرف داستان باهم یکی میشه ❣)..... وارد رستوران شدیم یک دختر داشت پیانو میزد خیلی قشنگ میزد ریتم هاش منو یاد ا.ت مینداخت.نکنه ا.ت باشه ها صورتشم شبیه اونه خیلی خوشحال شدم،قطعا خودش بود،باخودم گفتم تا موقعی که رستوران تعطیل میشه وایمیستم.......
(ا.ت ویو) اینقدر درگیر پیانو زدن شدم که نفهمیدم که زمان گذشت با زدن اخرین نوت همه دست زدن و تشویقم کردم 👏👏👏👏👏خیلی خوشحال شدم تعظیمی کردم وبه سمت اقای جانگ که کنار مهمون هاشون واستاده بودن حرکت کردم.........اقای جانگ:ا.ت ایشون دوست من اقای لی هستن ......ا.ت:سلام من کیم ا.ت هستم از دیدنتون خوشبختم......اقای لی: سلام خانم جوان ............ا.ت: بعد از کمی صحبت از هم خداحافظی کردیم و اقای لی رفتن رستوران خالی خالی بود لباسمو عوض کردم خداحافظی کردم ....سرمو انداختم پایین و از در خارج شدم که ناگهان به یکی خوردم سرمو بالا اوردم او اون
خب این پارتم تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه... 💗💖💜💙💚💛🧡❤💕❣💞💓
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدیییی خیلی عالی بوددد💜✨
ممنون.💛🧡💚
عالیه ولی بیشتر بنویس🥲
اره
باشه حتما❣💕💞