ناظر جون لطفا منتشر کن لطفا اکانتم میپره 😭 و بچه چون رو شد ومن دیگه جرعت نکردم بزارم و دریر شد بیشتر از همیشه گذاشتم امیدوارم به دستتون برسه و لطفا برید نتیجه ازتون یه سوال دارم
تینا :از ناحیه شک. م خراش برداشته بود بهش گفتم چی شده؟
گرگینه : خواهرم.... اون.... زخمی ایم... کرد... اونا می خواهن...د.. از... انسان... ها.. دفاع... کنن... تو یه شیطانی.... برو و این... رو به پادشاه... بگو
تینا :خیلی ریلکس کنارش نشستم
گرگینه :چرا.. نشستی.. کمک..م.. کن
تینا :من هم جز همون گروهم می خواهم مطمئن شم مردی و به کسی نمی گی
گرگینه : اییی....... (خودتون به صورت ذهنی یه چیز بزارید به جاش 😂)
تینا :مودب باش جونت به من بستگی داره
گرگینه :نجاتم... بده.. اگر... می خواهی... مطمئن.. بشی.. به کسی نمی گم.... یه... ورد... بخون.. که من... در خدمت... تو... باشم ...
تینا :من بلد نیستم بهم یاد می دی
گرگینه :چی... این.. کار.. هم بلد... نیستی.. خب.. ببین بگو (از تاریک ترین اعماق تاریکی کمک می خواهم *شیطاین را فرا می خوانم *او را به بردگی من درآورید )
تینا :شروع به خوندن ورد کردم چشم هام سیاه شده بود قدرت رو تو کل بدنم حس می کردم ناگهان دستبندی جلو چشمم ظاهر شد کردمش داخل دستم و در همون لحظه یه قلا*ده دور گردن اون گرگینه نمایان شد و من رو زمین فرود اومدم و به گرگینه گفتم :خب آلان تو در فرمان منی
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
شاد شاد شاد پایان داستان فقط شادددددددددددد
باشه 🙃ولی نزدیک به اخرا یکم غمگین می کنم ولی یه پایان شاد خیلی خوب احساسی میسازم
من واقعا عاشق این داستانم
منم عاشق داستان های تو هستم 💙💙
یادم اول هاش تا داستان هایت می اومد مثل چی ذوق می کردم 😂
تقصیر من نبود خیلی داستانت رو دوست دارم 🙃
من داستانت میاد بندری می رقصم🤣😁
چرا اهنگه اشکم رو در آورد؟
💙
کراش من جکسونه
تنها نیستی 😂😂
پارت جدیییییددددددددددددذددددد بیا وسط