داستان بی تی اس 3

سلام بچه ها

نامجون: بچه ها امروز وقتمونو تو مرکز خرید میگذرونیم. جونگ کوک: هورا! من از خرید خوشم میاد! جین:فقط یادتون باشه اگه نمیخوایم گم بشیم باید با هم باشیم. تهیونگ: اوه اوه، میدونم! اول بذار بریم یه چیزی بخوریم! یونگی: ایده خوبی است! جیهوپ :و بعد میریم خرید. جیمین:بریم!

(در کافه) جین: هوم .... بیاید دسر سفارش دهیم. جونگ کوک: بله من عاشق دسر هستم. جیمین:اوه بچه ها نگاه کنید، یک بچه ناز!(به سمت بچه می دود) یونگی: من فقط یک چای سفارش می دهم. جین: من کیک وانیلی میخوام. جونگ کوک:منم همینطور. تهیونگ: من یک شکلات داغ می خواهم.جیهوپ: من یک چیزکیک سفارش میدم. نامجون: و من کیک شکلاتی سفارش میدم تو جیمی... جیمین؟ تهیونگ: اون کجاست؟ یونگی: بچه ها باید بریم پیداش کنیم! جین: ممکن است کمی طول بکشد. جونگ کوک: بله، اما او دوست ماست. جیهوپ: بله اجازه دهید!

(جیمین) جیمین:خانم بچه شما خیلی نازه میتونم بغلش کنم؟ خانم: اوه حتما! جیمین:(بچه رو نگه میداره) وای خدای من تو خیلی بامزه ای، بفرمایید بچتون خانم مرسی خانم روز خوبی داشته باشی! خانم: اوه ممنون خداحافظ. جیمین: بچه ها دیدی..... بچه ها؟ وای نه! من گم شدم؟ شجاع باش جیمین شجاع باش، من اونارو پیدا می کنم. هوم .... گفتند که دارند به یه فروشگاه می روند و ما بیشتر از همه سوپردری را دوست داریم، پس ... جایی که آنها هستند!!! دارم میام بچه ها!!!

(بعد از نیم ساعت) جین: جیمین؟ یونگی: بچه ها من خسته شدم. جونگ کوک: من هم شاید فردا برگردیم؟ نامجون:نه ما نمیتونیم اینجا بذاریمش! جیهوپ: شاید او در یکی از فروشگاه هایی است که ما دوست داریم؟ تهیونگ: البته! چرا ما اینقدر احمق بودیم یک فروشگاه وجود دارد که ما بیشتر آن را دوست داریم ...... (همه فریاد می زنند): سوپرداری!!! (در سوپردرای) جیمین: کجا هستند؟ شاید من اشتباه کردم... نه، صبر کنید.....بچه ها!!!! تهیونگ:جیمین!!!!(بغلش میکنه) یونگی:خیلی ​​نگران بودیم. نامجون:چرا فرار کردی؟ جیمین: من یه بچه ناز دیدم ولی ببخشید ..... جونگ کوک:اوه جیمین. جین: اشکالی نداره بریم خونه. جونگ کوک: بریم! جیهوپ هورا!

لایک یادتون نره چالش :خوب بود؟ BYE