
کتاب های ایرانی ، هیچ چی از رمان های خارجی کم ندارن..کتاب هایی که بابعضی هاشون از ته دل قهقهه میزنید و با بعضیاشون ماجراجویی میکنید..کتاب هایی که یک دنیای عجیبی دارن:)

پریانه های لیاسندماریس : طاهره ایبد ← انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ■ خلاصه داستان : ادریس چند دفعه است که مروارید لاجوردی سید کرده ، از اون مروارید ها که فوق فوقش سالی یکبار دست یه سیاد بیان .. حالا سه بار سید کردنش پشت سر هم... ماما و خالو اصرار دارند این مروراید ها از چشم همه پنهان بمانند ؛ هی هم به ادریس گفتند بازهم سراغ این مروراید ها برود. اصلا همین شد که بار آخری که ادریس از دریا برگشت ، دیگر ادریس نبود. انگار کس دیگری در جسمش خانه کرده بود...

استاد عشق ( زندگینامه پروفسور حسابی ) : ایرج حسابی ← انتشارات بیهق ■ خلاصه داستان : دیگه همه ی ما پروفسور حسابی رو با لقب پدر علم فیزیک و مهندسی نوین ایران میشناسیم. اما تا حالا شده با خودتون بگین یک آدم خیلی موفق مثل پروفسور ، چه سبک زندگی داشته؟ چقدر تلاش کرده تا به این جایگاه رسیده؟ چقدر مشکل پیش رویش بوده؟ با خواندن این کتاب و زندگینامه پروفسور حسابی ، میفهمید رسیدن به موفقیت به این آسونی ها هم نیست .. !

آبنبات هل دار ، پسته ای ، دارچینی : مهرداد صدقی ← انتشارات سوره مهر ■ خلاصه داستان : همه ی ما از جبهه فقط جنگ تا سرحد مرگ و شهادت و این چیز ها رو میدونیم. اما غافل از اینکه پشت جبهه اصلا یک دنیای دیگه است. وقتی هم که داداش محسن به جبهه میرود ، او میماند و غرغرهای بی بی و دستور های مامان و کوچه پس کوچه های خالی بجنورد. همه هم جوری خوشحالی میکنن که انگار نه انگار جنگه .. محسن هم از خدا خواسته ، یک درجه شادی همه را میبرد بالا ... چطوری؟ با گند های بیشمارش ...

گاه روشن ، گاه تاریک : فرهاد حسن زاده ← انتشارات مدرسه ■ خلاصه داستان : بابا گفت وقتی بروم کویت زندگیمان از این رو به اون رو میشود. وقتی بروم کویت پول از پارویمان بالا میرود. الان سه ماه است که رفته کویت و من و مرضیه و بی بی و ابراهیم را اینجا کاشته توی تهران .. برای خرجمان هم یا بی بی بافتنی میبافد یا من برنامه کاغذی درست میکنم و میفروشم. ابراهیم هم یا با دوست های علافش گل خیابون ها است یا دارد زبان یاد میگیرد. یکم وقت پیش بود که دیگر بی بی طاقت نیاورد و پا شد رفت جنوب که برود کویت و گوش بابا را بپیچاند و تمام نفرین هایی که پشت سرش گفت را توی روی خودش بگوید. همان موقع بودکه ابراهیم هم غیبش زد. حالا من ماندم و مرضیه .. فقط امیدوارم بی بی با دست پر برگردد ... (:

مجموعه کتاب بچه محل نقاش ها : محمد رضا مرزوقی ← انتشارات هوپا ■ خلاصه داستان: دایی سامان ، از اون آدم های عجیب توی خانواده ما است. چرا عجیب؟ چون کلا نصف عمرش رو نیست. نصف دیگه اش رو هم یا تو اتاقش مخفی شده یا اصلا با ما حرف نمیزند. هر وقت خواستیم بریم توی اتاقش هم بدجور آتیشی شده .. اصلا همین شد که وقتی دایی نبود ، کرم وجودمان گل کرد و باهزار دوز و کلک رفتیم توی اتاقش تا ببینیم اونجا چی هست که دایی اینقد جونش واسش در میره ؛ و خب هر کی خربزه میخوره پا لرزش هم میشینه .. ما هم یه فضولی کردیم و بدجور پای لرزش نشستیم. البته نه از نوع اعصاب خورد کنش ، از اون مدل باحالا (:
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هوم.....
برم بخونم😂🚶🏻♀️
گامباره 🌝🫀😂
عام .. نخوندم
مرسی ک معرفی کردی(:🫂
رمان سالتو هم خیلی قشنگه