ایده هایی برای نویسندگان پارت2

مردم می گویند خداوند بهت سختی می دهد تا امتحانت کند ولی بعد بهش آرامش و زندگی می دهد پس چرا سختی های من تا زمانی که مردم تموم نشد ؟

من صورتی ندارم تمام صورت من چاله ای سفید و بی پایان هست ولی برای زندگی باید به ماسک زدن ادامه بدم

+ دختره رو نگاه چرا رفته اون بالا ؟ می خواد چیکار کنه ؟ _ من همیشه سعی به تمام کردن این زندگی ترسناک داشتم ولی موفق نمی شدم تا کی قرار بود علت مرگ آدما رو ببینم؟

یه افسانه ای بود که مادربزرگم همیشه تعریف می کرد اینکه یک زمانی اینقدر زرافه ها بلند بودند که به ماه می رسیدند یک روز یک زرافه رفت سراغ ماه و ماه راه ذره ذره خورد ، خورشید هم ناراحت شد و زرافه ها رو آب کرد تا کوتاه کوتاه شدند ولی ماه ع.ا.ش.ق زرافه شده بود بعد ها این دو از هم دور دور شدند تا اینکه هم دیگه را فراموش کردند ولی این ع.ش.ق به راحتی فراموش نمی شد

مردم میگویند امواج اقیانوس یک موضوع علمی هست ولی من می گویم امواج اقیانوس موهای اقیانوس هست که به دنبال نوازش م.ع.ش.و.ق.ه است

+ تو کی هستی ؟ _ آینده ات ! _ ولی تو یک کبوتری +هستم و اومدن بهت بگم باید اینجا فرار کنی

_ وای خدای من اینجا کجاست ؟ + جایی که دریا به فرمان توست

دخترا از موش می ترسند ولی من اجازه میدم پیشم باشند چون اینطوری می تونم از مردم فاصله بگیرم

من تبدیل به ملکه پرندگان شدم زیبا بودم ولی نمی دونستم این زیبایی آغازی برای زندگی تلخ من هست

_ یک دختر تو جنگل هست که میوه میفروشد تو این برف و سرما! دیوونه است . +من زندگی عادی داشتم تا اینکه اسیر پریان و جن ها جنگل شدم و باید تو برف جنگل میوه بفروشم

من بخاطر خانواده فرار کردم ولی نمی دوستم وقتی فرار کردم تبدیل به عروس گرگ ها میشم

زندگی همیشه برام سیاه و سفید وکسل کننده بود تا اینکه توسط یک اژدها زندانی شدم