ایده هایی برای نویسندگان

_من به سخت ترین درد ها خندیدم ولی نمی تونم دوباره اون درد ها رو در قلبم ترمیم کنم +چرا ؟ _چون کسی که این زخم ها رو ترمیم کرد دوباره بازشون کرد و ایندفعه جراحت بیشتر بود .......

همیشه برام افسانه های مختلفی گفته شد ولی هیچ وقت کسی واقعیت عاشقی نگفت چطور میشه آدم عاشق آسیب نبیند؟

زندگی مثل افسانه های دیزنی نیست *منظورت چیه؟ _افسانه دیزنی پایان خوش رو بهتون هدیه میدن اما آیا زندگی ما هم به همون خوشی تموم میشه وقتی هممون نفرین شده ایم ؟

پدربزرگم همیشه بهم افسانه های مختلفی گفته اما هیچ وقت درمورد نفرین دخترانی که نتوانستند برای حقشان بجنگند افسانه ای نبود

_ تو حتی نمی تونی راه بری و بعد چطور می خواهی برقصی ؟ +من برای چیزی که حقم هست می جنگم حتی اگه به نظر شما یک احمق تمام عیار باشم

+من موهام رو دوست دارم _خب منم دوست دارم +فرق من با تو این هست که موهای من نفرین شده است

من بین هزاران پرنده گیر کردم هر کردم یک راه رو بهم نشون می دهند ولی من راهی جز خلاصی نمی خواهم

من تمام زندگیم رو به ماه نگاه می کردم و عاشق ماه بودم ولی یک روز فکر نمی کردم تبدیل به اسیری برای ماه باشم

_تو از من نمی ترسی؟+چرا باید بترسم وقتی منم مثل تو از یک هیولا متولد شدم (رزالی جان شرمنده از این عکس استفاده کردم اینو از خیلی قبل داشتم نمی دونستم چیکار کنم)

افسانه ها میگویند وقتی انسان ها وجود نداشتند خورشید و ماه عاشق هم می شوند ولی بخاطر فاصله طولانی از هم هیچ وقت بهم نرسیدند اون دو در نهایت در آسمان ماندند ولی روحشان در بدن آدم هایی به زندگی ادامه داد که هیچ وقت نیمه گمشده خود را پیدا نمی کنند

_ تو پدر منی ؟ +بله _ ولی تو که یک حیوانی!

افسانه سفید برفی زیبا بود ولی سیب سمی یک افسانه نبود ، هر سال مراسمی برگزار میشه تا سفید برفی واقعی پیدا بشه.