ساعت ۹ شب از زبان مرینت : ساعت ۹ حرکت کردیم و ساعت۹:۳۰ رسیدیم .هنوز همه ی مهمونها نیومده بودند با اشاره ی انگشت به بچه ها گفتم که توی ردیف آخر بشینیم آلیا و آدرینا توی پشت صحنه بودند که اگه اتفاقی افتاد پوششمون بدند . ساعت ۱۰ شد آماده بودم که وسط کنسرت دستگیرش کنیم . دیدم چند صندلی جلوتر آدرین و ماریا نشستن یاد خاطرات خوشم باهاشون افتادم ولی باید روی دستگیری مایکل تمرکز کنیم . ساعت ۱۰ نیم شد اولین آهنگ مایکل تموم شد
خواستم بلند شم که مارتین گفت : الان نه صداها خیلی زیاد بودند دیدم آدرین و ماریا اومدند عقب کنار ما نشستند . از زبان آدرین : چقدر قیافه ی این خانم اشناست ؟ . سلام _ سلام _ من شما رو جایی دیدم _ متاسفم من یک کاری دارم باید برم
آروم آروم راه رفتیم و روی سن رسیدیم . مرینت : تو بازداشتی مارتین : به جرم دزدی و تخلف ماریا دستبندو بهش زد : و به جرم خراب کردن خانواده ی من مرینت کلاه گیسشو برداشت . همه تعجب کردند آدرینا از پشت صحنه بیرون اومد و به لیا دستبند زد و بردنشون توی ماشین . آدرین شکه شده بود بخاطر اون همه سال خیلی شرمنده بود مرینت بارها اومد پیشش ولی من جوابش ندادم
فلش بک به یکی از اتفاقات : مرینت داشت با منشی حرف می زد که من رسیدم ( آدرین ) عصبانی بودم مرینت یک جعبه آورده بود روشم یک نامه خواستم پارش کنم ولی منشی نذاشت مرینت رو از پنجره دیدم که با گریه سوار ماشین شد : پایان فلش بک زمان حال : مرینت مرینت وایسا مارتین : اولن مرینت نه خانم استیون با عصبانیت خواست بیاد سمت من که مرینت گفت : صبر کن مارتین . وقتی بچه ها بخشیدنت بیا سراغم ......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فوق العاده بود 😍😍😍
عالی
ممنونم 🥰😍🤩😘❤💕🌸
من شما رو دنبال کردم لطفا شما هم دنبال کن
دنبال شدی
سه کامنت پر شد😊😊
🤩😍🥰😘😘😘♥️💕
💜🔗💜
😘😘
عالی بود