4 اسلاید صحیح/غلط توسط: ANAELg انتشار: 2 سال پیش 637 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام سلام من دوباره اومدم😁💕
خب خب خب، ببخشید یه مدت نبودم، ولی الان اومدم با یه داستان خیلیییییی قشنگ حتما بخونید و حمایت کنید تا بازم بزارم😁💕🖇
The mirror pt 1
سال 2000
توی واحدی از یه آپارتمان، وسط فرانسه نشسته بودی و داشتی قهوه میخوردی و کار همیشه گی تو میکردی، غرق فکر کردن به زندگیت بودی، پارک یونا یه دختر 26 ساله اهل کره که برای تحصیل داره توی کشور غربب تنها زندگی میکنه. چشمت افتاد به کارت دعوت عروسی خواهرت. نوشته روی کارت و خوندی( لیا میامورا و کیم تهیونگ) با خودت زمزمه کردی: خوبه دعوتم کردن! بعد پاشدی رفتی لیوانتو گزاشتی تو آشپز خونه...
_از زبون لیا در کره جنوبی_
مادرم اومد توی اتاقم و نشیت کنارم و پرسید : بلیطت برای کیه؟
گفتم:فردا ساعت 5 و نیم صبح برای کانادا.
مادرم: یادت نره حتما برای لباست بری همون مزونی که بهت گفتم!
من:باشه باشه یادم نمیره.
مادرم: راستی تهیونگ باهات نمیاد؟
من سرمو انداختم پایین و لبخند از رو صورتم محو شد: نمیتونه بیاد کار داره.
مادرم: باشه اشکال نداره ناراحت نباش، قبل از عروسیه شاید کاراش خیلی زیادن.
سر تکون دادم و دراز کشیدم.
مادرم از اتاقم رفت بیرون درو بست . کم کم خوابم برد.
_از زبون یونا( تو)_
یه هفته به عروسی مونده بود اما تو هنوز کاری نکرده بودی. هیچ ذوقی نداشتی براش ، شاید به خاطر اون کینه قدیمی بود،اما باید خودتو جمع و جور میکردی، تصمیم گرفتی فردا بری مزون دوستت برای لباس. به ساعت نگاه کردی، رفتی تو اتاقت و چراغارو خاموش کردی...
_از زبون لیا_
ساعتم زنگ خورد، از خواب بیدار شدم، استرس داشتم . رفتم دست و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم. کیفمو برداشتم و پاسپورت و مدارکمو چک کردم. آروم از اتاقم اومدم بیرون ، دلم نیومد مادرمو بیدار کنم پس مستقیم از خونه رفتم بیرون. منتظر تاکسی وایسادم تا غومد، نشستم تو ماشین. گوشبم زنگ خورد، با دیدن اسم تهیونگ خوشحال شدم و جواب دادم: بله؟
تهیونگ: خوبی؟
لیا:بد نیستم.
تهیونگ: کجایی؟
لیا: تو ماشینم.
تهیونگ: مراقب باش.
لیا: تو هم همینطور.
و قطع کردم. بعد از چند ساعت رسیدم به فرودگاه...
کارای قبل از پروازمو انجام دادم و نشستم منتظر هواپیما، خیلی استرس داشتم. قلبم تند میزد...
_از زبون یونا( تو)_
از خواب پریدم. عرق کرده بودم. به ساعت نگاه کردم، رفتم تو اشپزخونه، برای خودم قهوه ریختم و به ساعت نگاه کردم.
با خودم گفتم : الان باید تو هواپیما باشه.
رفتم تلوزیون و روشن کردم ، روی کانال اخبار بود : امروز صبح هواپیمایی در کره به مقصد کانادا در ساعت 5 و 50 دقیقه بامداد دچار حادثه ای شد و سقوط کرد... هنوز موفق به پیدا کردن مسافران نشده اند...
مات تلوزیون شدی... تمام جون از تو بدنت خارج شد... دهنت آروم میلرزید. لیوان از دستت افتاد و چشمات و بستی، با بغض نفس عمیقی کشیدی و دستتو گرفتی به دیوار.. آروم لیز خوردی روی زمین. دستات میلرزید... الان به جای اینکه همه برای عروسی خوشحال باشن تو دلشون غوغا بود. اشکات تو چشمات زندونی بودن، آروم بدنتو تکون میدادی...
خب اینم پارت یک تموم شد، خوشتون اومد؟ نظرتونو حتمااااااا کامنت کنین 😁💕🖇
.........
4 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
35 لایک
عالی بود
چرا به من خبر ندادی رمان نوشتییییی🥺
چطوری خبر میدادم دیگه داستان گزاشتم دیگه😂
هورااااا بالاخره تو اومدیییییی
اومدممم😁💕
میتونم بپرسم چرا اینقدر خوبه ؟
خوبی از خودتونه... 😁💕
عالیییییییی😘🙂
همه ی رمانات عالیننننن🤩
مرسیییییی
عالیییییی بود
مرسییی