یک سوپرایز برای همیشه

بچه ها اول بگم که میا و جونگکوک هنوز باهم ا.ز.د.و.ا.ج نکردن و فقط باهم زندگی میکنن خب بریم برای داستان 😊😊

+پس چرا نمیاد ساعت 1عه دگه خسته شدم که یهو زنگ درو زدن رفتم درو باز کردم +آه جونگکوک چرا انقد دیر اومدی -چاگیا میدونی که دست خودم نیست رفتم آشپزخونه و غذا رو گرم کردم و اوردم برای جونگ کوک -میا نیاز نیست خودم گرم اماده میکنم😊 +خب نمیشه که خودم درست کردم خودمم برات میارم😆 (فلش بک به فردا) امروز از رئیس مرخصی گرفتم و رفتم تا کارای تولدو انجام بدم -لینو بیا اینجا {لینو&} &بله -لینو ازت میخوام امروز ساعت 7میا رو ببری سالن &باشه ولی کی

میخوای سالن رو درست کنی ساعت12 -اونو به ساندرا گفتم《ساندرا دوست صمیمی میا هستش و تو دکور دادن و اینجور چیزا خیلی خوبه》-خب حالا بریم بادکنکارو باد کنیم و اوه باید به یکی بگم بره کیکو بگیره -خب به کی بگم اه😣 اها فهمیدم به جینهو میگم اره خب همچی امادس (فلش بک به ساعت7) تو اتاقم بودم که گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم +سلام شما؟ #بیا به این لوکیشنی که برات میفرستم و قطع کرد. یعنی کی بود؟ که یهو لوکیشنو فرستاد من باید برم؟؟ بزا به جونگکوک زنگ بزنم وای نه اگه اتفاقی براش بیفته چی ؟ تو همین فکرا بودم که تصمیم گرفتم برم رفتم لباسامو پوشیدمو و یه ارایش ساده کردم رفتم

به راننده گفتم منو به این ادرس ببره(میا رسید) از ماشین پیاده شدم+ وای اینجا چقدر بزرگه رفتم تو چرا همه ی چراغا خاموشن؟ که یهو حس کردم یکی از پشت بغ.لم و یهو چراغا روشن شدن تولدت مبارک تولدت مبارک -تولدت مبارک چاگیا +خیلی خوشحال شدم وایی تاحالا انقد تو تولدم سوپرایز نشده بودم. 🥳🥳🥳 که یهو جونگکوک زانو زد و یه حل.قه اورد جلوم-پرنسسم با من ا.ز.د.و.ا.ج میکنی؟ +بلهههه و تمام و به خوبی خوشی زندگی کردن و دیگه خودتون تصور کنید 🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳 قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید

خب بچه ها این داستانی نبود که بهتون قولشو دادم خواستم قبلش یه تک پارتی بنویسم چون خسته شدم دوس داشتم زود تر یچیزی منتشر کنم از ناظر این تستم ممنون که خیلی مهربونه منتشر میکنه اگه لایک و فالو کنید سعی میکنم داستانرو هم زود تر بنویسم و بزارم امیدوارم خوشتون اومده باشه😊😊😊😆🍡🍭