1 مارت دیگه مونده چه حسی داری؟
ادرینا : مارک من امروز دیدم مامانم داره با یک اقایی صحبت میکنه و اونم ازم اسمم رو پرسید منم بهش گفتم وقتی از مامانم مرسیدم کی بود شوکه شد و گفت دوست دوران راهنماییش مارک: خوب ادرینا شاید پدرت زنده باشه مگه نمیدونی مامان و بلبا های ما تو یک مدرسه راهنمایی بودن 😲 ادرینا: نمیدونم خوب اخه من چهرشون یادم میاد یادم هست ولی تار مامانن نمیزاره البوماش رو ببینم مارک : مامان من تو اتاقش داره یک عکس دسته جمعی ببین کودومه ادرینا: اینا خودشه مارک : مامانم بهم اسما شون رو گفتع اسمش ادرین اگرست هست ادرینا : ای کلش اطلاعات بیشتری داشتم
مارک: داری! ادرینا: کجاست مارک: مامامم از تمان عروسیا فیلم گرفته بود و اونو یک بار دیدم ایتجا قایمشون کرد باید فیلم ازدواج مامان و بابات رو پیدا کنیم من 70 درصد مطمعنم بابات ادریناگرست ادرینا: چرا اونقوت مارک : قیافت خیلی شبیه اونه مارک : اینا ادرینا : بزار ببینیم(نکته: تو اتاق تلویزیون هست)
(بعد از دیدن فیلم) مارک : دیدی گفتم ادرینا ؟خدرینا کجا رفتی؟ ادرینا : مهمان توصیحبده چرا بهم نگفتی خاله با تو هم هستمپالیا: ماهم تا انروز نمیدونستیم زندس مررنت:درست میگی باید بهت راجبش میگفتم 😊
مارک : حالا مهم این که فهمیدی ادرینا: درسته همین مهمه الیا: خخببب وقتته شامه مرینت: الیا بیا نینو رو سوپرایز کنین الیا: چجوری اون از وقتی که خبر مرگ جعلی ادرین رو شنید دیگه یک بارم ندیدم بخنده😐😕 مرینت: با گفتن اینکه ادرین زندس مارک : اره خاله فکر خوبیه ادرینا: اره عالیه الیا : پس لمشب وقتی ساعت 10 اوند خونه همه قیام میشیم و یک نامه جلو در میزاریم تا به اون ادرس بره و نریتم به ادرین زنگ میزنه تا اونجا بره راستیمرینت سمارشو که پاک نکردی مرینت: نه نکردم دارم هنوز
ککککااتتتتت تا پارت بعد
یای بای چالش: چه 8سی داری که قراره تموم شه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حاجی ما سه سالمون بود به سیبزمینی می گفتیم دیب امینی😐😑😑😐
😂😂😂 درکت میکنم داستانه دیگه منم به مامانم کبری میگفتم تبی 😐😐😐😐 به سیب زمینی هم میگفتم دیبزمینی درکمیکنم به بزرگیت ببخشش😐😅
راستی دوست داری اجی موشو
نازنینم
12 ساله
عالی
عالی
پارت بعد
ج چ:ناراحتی