
سو: با لبخند سرم رو از داخل سیستم بیرون اوردم و به بیمارم نگاه کردم. وقتی صورتشو کامل دیدم لبخند از روی لبم محو شد. تهیونگ: سلام خانم دکتر. سو: به خودم اومدم و لبخندی الکی زدم و گفتم: سلام لطفا بشین. جوری رفتار کردم که انگار بار اولمه که میبینمش و مثل مریض های دیگم باهاش رفتار کردم. خب اسم و فامیلت رو برام بگو. تهیونگ: فکر کنم خودتون بدونید. سو: ببخشید ولی من چرا باید بدونم. تهیونگ: چون قبلا شما رو دیدم و با هم دیدار داشتیم. سو: ولی من شما رو به جا نیاوردم. تهیونگ: من کیم تهیونگ هستم و ۲۷سال سنم هست. سو: اخرین بار که دیده بودمش ۲۳سالش بود. اون موقع خیلی جوون بود. خب مشکل شما چیه اقا. تهیونگ: خب تقریبا یک ساله که قلبم تیر میکشه و بعضی وقتا رگ هام خیلی محکم زده میشن و احساس میکنم که پوستم هم تکون میخو ه. سو: گوشی پزشکیمو برداشتم و رفتم طرفش. گوشی رو گذاشتم روی قلبش و به ضربان قلبش گوش دادم. پالتو رو در بیارید. تهیونگ: پالتو رو در اوردم و اون رفت پشت سرم و گوشی رو گذاشت روی کمرم و نقاط مختلف رو گوش میداد. سو: خب یک مشکلی داری. تهیونگ: توی ذهنم گفتم من هر حرفی که بهش زدم دروغ بود و فقط دوست داشتم بیام خودشو ببینم. نکنه مشکلی برام پیش اومده واقعا. بعد گفتم: خانم دکتر چه مشکلی دارم. سو: وقتی میدویی قلبت درد میگیره؟. تهیونگ: از ترس هر سوالی که میپرسید رو واقعا درست جواب میدادم و دروغ نمیگفتم بهش. سو: بهم بگو نفس تنگی داری؟.
تهیونگ: بعضی وقتا. سو: خب ضربان قلبتون نا منظم میزنه و این خوب نیست. برات دارویی مینویسم و باید اونارو استفاده کنی تا ببینیم چی پیش میاد. تهیونگ: امکان داره حالم بدتر از این بشه؟. سو: اگر رعایت نکنی صد در صد برات اتفاق بدتری میوفته. شاید مربوط به رگ آئورت هم باشه. تهیونگ: یکم ترسیده بودم چون من فقط برای دیدن اون به اینجا اومده بودم و الان بهم گفته بود که مشکل دارم. سو: دیدم رنگ صورتش پریده برای همین گفتم: نگران نباش خیلی از مردم وقتی میان پیشم حالشون بهتر میشه و بعضی ها هم حالشون بد میشه. سو: نگاهم افتاد به پیراهن سفید اون که الان روی بازوش خونی بود. اقا حالتون خوبه؟. تهیونگ: اره برای چی میپرسید. سو: پیراهنتون خونی شده. تهیونگ: سریع پالتوم رو پوشیدم و گفتم: حالم خوبه ممنونم. سو: صبر کن. اون برگشت به سمتم و گفتم: اگر میخواید براتون باند پیچیش میکنم. تهیونگ: نه ممنونم. سو: کمکت میکنم. برات درستش میکنم. تهیونگ: بدون هیچ حرفی به سمتش قدم برداشتم. اینقدر رفتم جلو که اون یک قدم رفت عقب. سو: رفتم وسایل ضد عفونی رو اوردم و گفتم: میخوای دراز بکشی یا بشینی؟. تهیونگ: نشسته بهتره. سو: لبسشو با قیچی پاره کردم. تهیونگ: الان لباسی که برای برند خودم بود رو پاره کردی. سو: هیچی بهش نگفتم و خون هارو پاک کردم و گفتم: دستت خیلی پاره شده برات بخیه میزنم. رفتم وسایل بخیه رو اوردم و داروی بیهوشی رو اوردم. تهیونگ: میشه بیهوشم نکنی. سو: درد زیادی داره و شاید نتونی تحملش کنی. تهیونگ: به چشماش خیره شدم و گفتم: میتونم تحملش کنم. سو: باشه.
تهیونگ: سرم رو تکیه دادم به صندلی و منتظر بودم که کارشو شروع کنه. سو: سوزن رو داخل دستش فرو کردم و میخواستم ری اکشنشو ببینم. اون به چشام زل زده بود و فقط یکم صورتشو مچاله کرد. برگشتم به بازوش نگاه کردم و کارم رو ادامه دادم. تهیونگ: فقط صورتش بود که میتونست منو اروم کنه و مثل یک بی حسی برام عمل کنه. همش به چشمای قشنگش خیره شده بودم. سو: تقریبا نصف دستشو بخیه زده بودم ولی یک چیز اجازه نداد که ادامه بدم. تهیونگ: اون یهو برگشت و با فاصله ۲۰سانتی به چشمام نگاه کرد و گفت: تا به حال بیماری نداشتم که بخواد در حالت بهوش بخواد بخیه بزنم بهش و یکم برام تعجب اوره و تازه و حواسمو پرت میکنی. میشه بهم خیره نشی و بزاری کارمو انجام بدم. حواسم پرت میشه وقتی اینطور قشنگ به صورتم نگاه میکنی اقای کیم. تهیونگ: با حرفش جا خوردم ولی نشون ندادم و گفتم: نه نمیشه. اگر به چشمات که دردمو تسکین میده نگاه نکنم نمیتونم این دردو تحمل کنم. هردومون به چشمای هم خیره شده بودیم. خانم دکتر نمیخوای ادامه کارتو بری. سو: سریع از عالم خودم بیرون اومدم و رتم سراغ بخیه زدن. میدونستم اون هنوز عمیق داره به چشمام نگاه میکنه. سریع کارمو انجام دادم. برام مهم نبود که چطور بخیه ها رو زدم. فقط میخواستم از دست نگاه های عمیق اون روی چشمام فرار کنم. رفتم وسایلم رو جمع کردم و رفتم پای سیستم و جست وجو کردم که ببینم از اون داروها داخل انبار داروخانه هست برای اون. ولی نبود. خودم داخل اتاقم نداشتم و متاسفانه توی خونه ام بود اون دارویی که برای اون اقا میخواستم. متاسفانه اون دارو رو نداریم داخل داروخانه. فقط داخل خونه ام اون دارو هست.
تهیونگ: اشکالی نداره فردا میام ازتون میگیرمش. از روی صندلی بلند شدم و خداحافظی کردم و از اتاق بیرون اومدم. رفتم داخل پارکینگ بیمارستان که مخصوص دکترها بود و چون من به قول خودشون یک فرد برجسته و معروف بودم گذاشتن ماشینمو بیارم اینجا. رفتم سوار شدم و ماشین رو روشن کردم ولی من فقط یه دست داشتم گه میشد باهاش کار کرد و اون دستم درد میکرد. ماشینو خاموش کردم و از ماشین پیاده شدم و بهش تکیه دادم. سو: اومدم داخل پارکینگ و موتورم رو برداشتم و روشنش کردم. سوار شدم و گاز رو گرفتم. داشتم میرفتم از پارکینگ بیرون که با اقای کیم رو به رو شدم که ایستاده بود جلوی راه من. ایستادم و گفتم: لطفا برید کنار. تهیونگ: به کمکت احتیاج دارم. لطفا برید صفحه بعد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جان جدت امروز پارت بعدو بزارررررررر
پارت بعد😭😭
خیلیییییییییییییییییییییییییی عالیییییییی بود
ولی کم مینویسی لطفا بیشتر بنویس و زودتر بزار
پارت جدیدو بزار پلیز
پاااااارتتتت بعد💕
بعدیییی لطفاااااا
هییف چرا انقدر قشنگه؟ 😔🖋
عاااللییی
عالی بود
بعدی لطفا