درباره دختری زیبا و درسخون که میخواهد به آرزوهایش برسد
در یکی از روستا های دور افتاده ایران دختری زندگی می کرد که اسمش (آسو به معنای شفق بود) او ۱۴ سالش بود و پدرش ۶۷ ساله بود و مادرش ۳۹ سالشه. پدر دختر آدم پیری بود مادرش که مجبور به این ازدواج شده بود افسره بود ولی به روی خودش نمیاورد و دختر یک برادر کوچیک تر داشت. آسو خیلی اذیت میشد باید پیاده تا مدرسه میرفت ولی دختر باهوشی بود موبایل اوینا نداشتم و خانوادش زیاد باهاش صحبت نمیکردن برای همین همیشه دختر آرومی بود و خوش اخلاق بود و همه اون دوست داشتن صدای خوبی داشت و خیلی کتاب میخوند و همیشه کتابخونه بود و کارنامش ۲۰ بود ولی... این برای راضی کردن مادرش کافی نبود اون همه این کارها رو میکرد تا مادرش ازش راضی بشه ولی هر کاری میکرد مادرش خوشحال نمیشد و اون میخواست دکتر یا مهندس بشه تا آرزوی مادرش رو براورده کنه (اخه چقدر مهربونه )
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)