دختر تازه وارد8

از زبان هلن:رفتم و دوش گرفتم وقتی برگشتم ساعت یازده بود با یک ورد موهام رو خشک کردم و بعد یونیفرمم رو پوشیدم و رفتم به سرسرا بزرگ و همونجا وایستادم ساعت ۱۱:۲۷ بود همینطوری جلوی میز اساتید راه میرفتم که دیدم یکی زد پشتم برگشتم و نگاهش کردم یه پسری بود که از قرار معلوم یک دورمشترانگی بود هلن:سلام امری دارین؟ اون پسر گفت:سلام من ویکتور کرام هستم هلن:منم هلن جکسون هستم

ویکتور کرام یک گل به دستم داد و بهم گفت:میتونم ازتون خواهش کنم که با من به مراسم یول بال بیاین؟ احساس کردم گونه هام یکم سرخ شدن و با لکنت گفتم : ممن؟ ااگر ممیشه ممن باید یکککم فکر کنم ویکتور کرام:البته که میشه فقط لطفا نهایتا تا یکشنبه ساعت ۳:۳۰ بعد از ظهر بهم خبر بدید اصلا ساعت ۳:۳۰ روز یکشنبه توی اون جنگلی که اونجاست هلن به اونجایی که کرام نشون داد نگاه کرد هلن:جنگل ممنوعه؟ باشه باشه کرام:میبینمت هلن:باشه خداحافظ

از زبان هری :ساعت یک ربع به دوازده داشتم به سمت میز اساتید میرفتم که یکهو چیزی دیدم که احساس کردم یک سطل گنده آب یخ روم ریختن کرام یه گل رز قرمز به هلن داد حتما می‌خواد ازش برای یول بال درخواست کنه ولی ولی من میخواستم ازش درخواست کنم منتظر شدم وقتی کرام رفت با عجله به سمت هلن رفتم هری:سلام هلن:سلام هری:هلن یه چیزی میپرسم راستش رو بگو کرام ازت درخواست کرد برای یول بال؟ هلن:خب ،اره هری:تو چی گفتی «الان به بعد از زبان راوی هست»

هلن واقعیت رو گفت : امم راستش من از اونجایی که دوست نداشتم باهاش برم ولی دلم هم نمیومد بهش بگم نه بهش گفتم باید فکر کنم و اون هم گفت یکشنبه ساعت ۳:۳۰ توی جنگل ممنوعه بهش جواب قطعی بدم چطور؟ هری : اممم میخواستم که بهت بگم اگر میشه بامن به یول بال بیای هلن«توی فکرش گفت»وای باورم نمیشه خدایا خیلی دلم میخواست با هری برم ولی اگه دریکو هم بخواد بهم درخواست بده چی اما چون به هری گفتم چرا به کرام اون حرف رو زدم فکر میکنه دوست ندارم باهاش برم اما چیکار کنم دیگه دریکو نهایتا با یکی دیگه میره دختر های زیادی هستن که دوست دارن با اون به یول بال برن…

هری:هلن هلن صدامو میشنوی؟ هلن:ااا البته که میشنوم هری:خب چی شد باهام میای؟ هلن گفت:تو پیش خودت چی درباره ی من فکر کردی هری قیافه ی ناراحتی به خودش گرفت هلن گفت : البته که میام هری خیلی خوشحال شد

🔴🟠🟡🟢🔵🟣