معروف مدرسه p¹

داستان جدیدمممممم تازه این اولین داستانم نیست شاید ۵ یا شیشمیش 🥰

سلام دوزتان عزیز این داستان جدیدمه خب من این پارتو کم گذاشتم دلیلش هم نمیدونم🥰💔 خب بعدی یچیزایی گفتم‌که مهمه بریییییید

ببینید من برای شرط ها از شما میخوام که تو آپارات اونارو انجام بدید،ولی نه برای این پارت اگه بیشتریاتون موافق باشید که حله و برای این پارت تو تستچی شرطاشو گذاشتم نتیجه هم نصف داستان رو گذاشتم شرط هام: ۲۰ لایک ۳۰ بازدید ۲۵ کامنت و اگه بیشتر باشه که خیلی زود میزارمش(حرفم با ناظر: خوشگلم منو ببین نگاه صورتم چه مظلومه اگه رد نکنی بیا برام کامنت بزار تا فالوت کنم باشه؟) و اگه برای آپارات اوکی شد لینک بهتون میدم و راستش تنها اک من نیست یعنی مال داوشم هم هست توش کاری انجام نمیده ولی نگاش میکنه پس براز کامنت ها لطفااااا چیزی درمورد داستان و تستچی نگید خب پس بریم برای شروع

با صدای رومخ زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم ساعت ۶ و نیم بود زنگو خاموش کردمو رفتم و دست و صورتمو شستم امروز اولین روز تو مدرسه ی جدیدم بود(یون ات،۱۷ساله؛دورگه ی کره ای فرانسوی،تازه از پاریس اومده سئول مامان باباش به خاطر کاراشون نیومدن) رفتم یچیزی خوردمو لباسامو پوشیدم کیفمو به همراه گوشیم برداشتم و از خونه زدم بیرون مدرسه یکم دور بود ولی سرموقع می‌رسیدم رسیدم دم در مدرسه چون قبلا به خاطر کارای انتقالم اومده بودم میدونستم اتاق مدیر کجاست به سمت در اتاق مدیر رفتم و در زدم_بفرمایید +سلام _اوه سلام خانم یون حالتون چطوره+ممنون من خوبم میشه لطفا بگید کلاس من کجاست؟ _یه لحظه     بلندگو رو روشن کرد و گفت_ هان یورا لطفا به اتاق مدیر بیایید 

بعد چند دقیقه دختری وارد اتاق مدیر شد و تعظیم کرد ×سلام آقای مدیر کاری داشتین؟  سرشو بالا آورد و منو دید _عاه بله میشه خانم یون رو به کلاس ببرین بعد از تموم شدن کلاس هم مدرسه رو نشونش بدین ×چشم. لطفا دنبالم بیا     باشه ای گفتم و پشتش راه افتادم×پس تو اون دانش آموز انتقالی هستی +اوهوم ×من هان یورام و تو؟ +من یون ات هستم خوشبختم ×همچنین اوه بیا رسیدیم      رفتم داخل کلاس همه با هم حرف میزدن و میخندیدن نگاهی به کلاس انداختم و میزی خالی دیدم رفتم و روش نشستم چشمامو بستم با شنیدن صدای هورای بچه ها چشمامو باز کردمو