جرات یا حقیقت و مرگ💔؟ف۲قسمت پایانی ف۲

ونی گفت دیپر دفترچه منو ندی….. وهمون لحظه دفترچشو دست من دید گفت:تو که نخوندیش…. سرمو انداختم پایین گفت :متنفرم ازت🙂🙂🙂و قطرات اشک رو میدیدم روی فرش میریخت گفتم من متاسفم از اتاق رفت بیرون همون بحظه دنی همراه بقیه تومد تو دستشو به یقم گرفت و محکم سرش رو به سرم کوبید🤕🤕🤕🤕😵😵‍💫🤭 محکم افتادم زمین🪡🪡🪡

میبل دوید سمتم حالت خوبه دیپر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتم سرم گیج میره🕸 دستم رو از سرم بیرون آوردم و قطرات خ!!!!!ون روی دستم ظاهر شد🩸💉🅾️🆎🅱️🅰️ پسیفیکا باند رو از پاقین اورد و میبل پیچید دور سرم سوز یه لیوان دمنوش داد دستم خوبه که دوستای خوبی دارم

رابی گفت جنسیت بچه معلوم شددددددد همه مشتاق بودن بشنوننننننننننننن به جز من رابی گفت بچه…………. سوکوتی همه جا را فرا گرفتتتتتتتتت

پسرههههههههههههههههههههه عه خوبه حالا پسره 🙈

استراحت بچه ها به خاطر این بود که تستم منتشر نمیشد چون این قسمت خیلی صحنه دار بود برای همین همشو سانسور کردم و دوباره نوشتم

همون لحظه استنفورد وارد شد❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹بجنبین بدویین باید سوار دستگاه شین مگرنه اوضاع خراب میشه وسایلاتونو جمع کنین ۱ دقیقه مونده به سفر در زمانتون وسایلم رو برداشتم و به دخترا گفتم آماده این؟ گفتن اوهوم و نوری اتاق رو فرا گرفت