سلام من فاطمه هستم امیدوارم از این داستان خوشتون بیاد
از زبان مرینت:
به ادرین زل زده بودم که یکدفعه هشدار آکوما به صدا درامد. همه از کلاس خارج شدیم من رفتم توی حیاط ، جایی نبود تا تبدیل بشم از مدرسه خارج شدم و رفتم توی کوچه خلوتی یک دیوار خوب پیدا کردم رفتم پشتش و..
تیکی خال ها روشن
و سریع به سمت آکوماتیز (غول بچه) رفتم .
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
سلام میشه بعدی زود تر بزاری تستت هم عالی بود مرسی
من دنبالت میکنم اگه خواستی دنبال کن
خداحافظ
سلام تست بعدی کی میاد واقعا قشنگ بود مرسی بای
منم دنبالت کردم فاطمه جون 💓اگه خواستی دنبالم کن💜💓
دنبال کردین اعلام کنید تا دنبالتون کنم
خیلی ممنون هیجان را در پارت های بعد خواهیم داشت و همان طور که خودتون هم متوجه شدید رمان من کمی متفاوت است و داریم داستان ها ماجرا ها و مشکلات بعد از کشف هویت را داریم
مال من طولانی تره و مهیج تر و یکم غمگین بیا سر بزن که پشیمون نمیشی
سلام خب خیلی محشر بود البته برای پارت اول سعی کن هیجان بیشتری بیاری تو داستان و سعی کن ادبی ننویسید مرسی
خیلی عالی و بینظیر بود🙂💞
فاطمه جون خیلی خیلی خوب شروعش کردی. یه شروع متفاوت . همه آخرا یا اواسط داستان کشف هویت میکنن. داستانت اول بسم الله. عالیی بود
مال منم تازه منتشر شده . پارت دوم و سوم هم در راهه.
عااااااااااااااااااااااااااااااااااالی بود هر چی بگم بازم کمه 🤩🤩🤩 خیلییی سریع پارت بعد رو بذار🤩🤩🤩😍😍😍😍😍😍