
خب راستش من تصمیم گرفتم آدم شم داستان هام رو زود بنویسم😐☕
میبل وارد اتاق شد و من خوشحال شدم که دیگر مجبور به توضیح دادن به میسون نیستم. با چهره ای سرشار از تعجب پرسید«چی شده؟» یه بار دیگه ترسیده بودم و به من من کردن افتادم، تا اینکه میسون با آرامش عجیبی گفت«داشتم یسری ورد رو که از ویل خواسته بودم بهم بگه تمرین میکردم که یهو حواسم پرت شد و ورد رو اشتباه گفتم و اینم شد نتیجش» میبل چشمش به زخم رویه شکم میسون خورد و سپس پوزخندی زد و گفت«هه، از بس بی خاصیت و بی عرضه ای حتی خودت رو هم زخمی کردی، به هر حال من نیمدم اینجا تا بی عرضه بودنت رو سرکوب کنم، امدم بگم که بهتره زودتر با جادو یا چیزی خودت رو درمان کنی چون تا نیم ساعت دیگه یه اجرا داریم» و بعد از زدن این حرف اتاق رو ترک کرد.
میسون چشماش رو تو هوا چرخوند و سپس به نقطه ای نامعلوم خیره شد. وقتی سنگینی نگاهم رو حس کرد از فکر بیرون امد و گفت«فکر نکن حالا که مجبورم برم بیخیال میشم، نه، بعدا باید همه چیز رو توضیح بدی» سرم رو پایین گرفتم. یعنی باید چیکار میکردم؟ اگه به فورد بگه که...نه نباید بذارم بهش بگه. سرم رو بالا گرفتم و گفتم«ارباب لطفا چیزی به آقای فورد نگید» اولش به فکر فرو رفت و با نگاهی شکاکانه من رو نگاه کرد ولی بعد گفت«خیلی خب ولی به شرط اینکه همه چیز رو به من بگی» سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم و گفتم«چشم ارباب» البته میدونم که نمیشه به حرفش خیلی اعتماد کرد ولی همین هم فعلا خوبه.
سعی کرد بلند بشه که البته ناموفق بود و به ناله کردن افتاد. بلافاصله بلند شدم تا بهش کمک کنم و زیر بغلش رو گرفتم اما فورا من رو کنار زد و با داد گفت«به من دست نزن» البته میتونستم لرزش و ترس رو تویه صداش حس کنم. حتما بعد از دیدنم تویه اون حالت ازم کمی وحشت داشت.
ویل«ارباب» میسون«چته؟» ویل«لطفا بذارید کمکتون کنم» میسون آهی کشید و پس مکثی گفت «واقعا میخوایی کمک کنی؟» ویل«بله ارباب» میسون«پس باید حقیقت رو کامل بهم بگی» و بعد از زدن این حرف لبخندی شیطانی بر لب زد. کمی من من کردم و بعد از اینکه نفس عمیقی کشیدم گفتم«چشم ارباب» لبخندش پررنگ تر شد.
میسون«خب پس بیا کمکم کن دیگه، منتظر چی هستی؟» ویل«بله چشم» زیر بغلش رو گرفتم و کمکش کردم رویه تخت بشینه. دستم رو رویه زخمش گذاشتم و چند تا ورد زیر لب گفتم تا زخمش خوب بشه. وقتی زخمش خوب شد گفت«حالا حقیقت رو بهم بگو» به زمین زل زدم. چاره ی دیگه ای هم داشتم؟
خب میدونم هیچی از پارت های قبلی یادتون نیست ولی خب سعی میکنم از این به بعد آدم باشم داستان هام رو زود بنویسم هرچند که میدونم هیچکدومشون رو یادتون نی😐☕💔
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من بعد شیش قرن اومدم و اصلا پارت قبلو یادم نیست یه خلاصه میزاری؟😂💔
پارت بعددددددددددد
بالاخرههههه بعد صد سال 😐
و بعده ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ قرن گذاشتی 😐
من بعد خوندن این پارت:*یعنی اسم شیپ ویل و میسون چی میشه؟ویلسون،ویسون و....😅🤣😂😹
به به می بینم که آدم شده ای و پارت بعد را گذاشتی فرزندم:/ خوشحالم که آدم شدهی دیپی😂😂😂😹😐☕💔پس حالا پارت بعدو به نفعته زود تر بذاری:/
عالی بود❤
افلین
پرااااااامممم من از این خوابا نمیدم
واقعا تست گذاشتی؟
ولی یادم نیست قسمت قبل چی شد😐
خداروشکرررررر بلخرههههههه
پرفکت بود 😐🍿