#عشق_جونگکوک
#آنا
جین :هی آنا بدو
سریع کولمو برداشتم و بدو بدو از اتاق زدم بیرون و بلند گفتم...
آنا :اوپا صبر کن خب بزار حداقل کولمو بردارم
اومد جلوم و پس کله ای بهم زد و از پشت هولم داد به سمت در...
جین : تروخدا زود تر... دیر شد بخدا به جونگکوک گفتم دختر خوبی که تو شرکتش استخدامت کرد اگه نه محال استخدامت کنه
بطرفش برگشتم و گفتم...
آنا :درسته از یک مادر نیستیم ولی ت من ع......ا......ش........ق..........ت.........م اوپا
سفت جین رو ب...............غ...................ل کردم که سریع منو از ب.........غ.......ل........ش آورد بیرون...
جین :بدو دیرمون شد
#شرکت
با کنجکاوی به در دیوار نگاه میکردم که جین از کنارم رفت و وارد یک اتاق از بیرونش معلوم بود اتاق ریسه شد.
بعد چند دقیقه با یک مرد خیلی خوشتیپ و خوشگل اومد بیرون.
بطرفشون رفتم و دستمو جلوی پسره دراز کردم که پوزخنده ای زد و بطرف جین برگشت...
جونگکوک :جین هیونگ فکر کنم خواهرت آداب و معاشرت بلند نیست
بزار بعدیووووو
بیا اینم 9کامنت بزار پارت بعد رو
9
8
7
6
5
4
3
2