صفیه سراغ نریمان می رود و صبح زود با عصبانیت بالای سرش می ایستد و می گوید: «داداشت با دوست دخترشه آره؟ اون همه چیزو بهت میگه. به خاطر یه دختر میخواد مارو ول کنه؟ » نریمان که جا خورده می گوید: «چی داری میگی؟ داداشم مارو ول نمیکنه. » صفیه می گوید: «تو چی؟ به خاطر اون پسره ولمون میکنی؟ » و یادداشتی که از کیف او پیدا کرده نشانش می دهد و با عصبانیت می گوید: «تو از درون ناپاک شدی و روحت مرده! » نریمان می گوید: «من کسیو ندارم. حتی یه دوستم ندارم. تو چی داری میگی؟ » صفیه فریاد میزند: «
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
فالو=بک