
سلللاااام 👋🏻🙋🏻♀️ ناظرجون لطفا منتشر کن 🦊🧡 شرایط پارت بعدی 30تا بازدید و ده تا کامنت
🤍فصل چهار پارت دو 🤍 ✨🌿{علامت کارا+/ آیسان# /ملینا&/ جیمین∆/ تهیونگ@/ جین _ / جونگ کوک ¶/ چا اون وو ^}🌿✨ @ملینا میخوام یه چیزی بهت بگم.... یادته تو دفترخاطرم خوندی که یک اقا با خانواده اش من رو نجات داد &اره چطور. @اون اقا همون پدرته وقتی دیدمش فهمیدم فکرکنم من رو بشناسه &واقعا یعنی وقتی بچه بودم دیدی من رو @اره &وای اگه اون موقع ای که نیومده بودم کره میفهمیدم تو من رو دیدی غش میکردم @🤣😂میرم بخوابم & باشه .... ولی کی میگی به بابام @پس فردا میگیم &باشه چیزی لازم نداری @نه ممنون
💛💛از زبان تهیونگ 💛💛 هی ملینا زود باش بیدار شو .... زود باشین اب بیارید لطفا خانم آلن ....زود باش چرا بیدار نمیشه .... رنگش پریده .. فکر کنم تب داره ... داره نفس هاش کم میشه ... گرفتم بغلم زودی رفتیم جای امن امروز یه چیزی شده بود اخبار اعلام کرد که از خونه هاتون نرید بیرون....وای پنجره ملینا باز بود نه براش ماسک بیارین و خودتون هم ماسک بزنید زو باشیییین😥
یهو از خواب بیدار شدم وای خدا این چی بود دیدم نگاه کردم به ساعت ، ساعت شش و نیم صبح بود... اب بغل تختم بود کمی خوردم و رفتم اتاق ملینا درش باز بود خوابیده بود . اتاقش کاملا سرد بود رفتم پنجره اش رو بستم و اومدم روش رو پتو کشیدم و رفتم اتاقم خوابیدم ❄️🤍از زبان نویسنده 🤍❄️ این پنج روز امریکا رو میخوام از زبان من بشنوید اون روز اول کمی بازی کامپیوتری انجام دادن شب رفتن شهربازی و بعد روز دوم اونا دو تایی رفتن گردش و بعد شام با کارا و ایسان رفتن رستوران خوردن

روز سوم رفتن گردش و بعد تهیونگ دوست های آمریکاییش رو که تو اون شهر بودن با ملینا اشنا کرد و عصر هم رفتن خرید و روز چهارم با خانواده ملینا رفتن پیک نیک اونجا تهیونگ همهچی رو گفت و پدر ملینا بعد از کلی اسرار و به سختی قبول کرد به شرط این که از این به بعد اون شرکت برای ملینا باشه و هر روز اونجا بره کنارش هم دانشگاه بره و اتاق هامون تو خونه ی تهیونگ جدا باشه و ملینا و وی قبول کردن و روز پنج ساعت هفت عصر پرواز به کره داشتن وسایل هاشون رو جمع کردن و ملینا رفت به دیدن دخترا تو اون مدت تهیونگ هم با خانواده ملینا بود و چمدونش رو میبست و بعدا رفتن فرودگاه عصری و سوار جت شخصی شدن و تمام مدت رو خوابیدن و رفتن سئول و بالاخره رسیدن و رفتن خونه ی تهیونگ ساعت هشت صبح بود باید هر دو میرفتن سر کار البته ملینا تا ظهر دانشگاه میرفت . 🌟از زبان ملینا 🌟 کل هواپیما رو خوابیدیم چون میدونستیم برسیم باید بریم کار و رسیدیم و رفتیم خونه ی تهیونگ وسایل هامون رو گذاشتیم و کتاب هام رو و وسایل مورد نیازمون رو برداشتیم و بعد لباس های بیرونمون رو پوشیدیم رفتیم 💚🤎لباس تهیونگ🤎 💚

🤍لباس ملینا 🤍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هایی-!:]
مادارکلاو'زهستیم-!:]
تشکیلشدهاز⁵ممبر..
لاینا|تهیونگ|میجو|هانجو|یونا
بهفندوم'مونمیگیمدالو-!:]
دالوعهمامیشی-؟
به تست های دیگه سر بزنید 🍓🥀