
این داستان راجب تهیونگ و خواهرش هانا هست خواهر تهیونگ بخاطر دیدن خانواده ش به یه دنیای دیگه میره.. . دنیای مای هیرو اکادمی(مدرسه قهرمانانه من)

عکس خواهر تهیونگه↑ اسم خواهرش:کیم هانا _____________________________ هانا: هانا:خوب من خیلی دلم برا خانواد تنگ شده!! چیکا کنم بتونم ببینمشون دوست هانا:خب هانا ببی من یکی خانم میشناسم ک میتونی بری پیشش اون شاید بتونه کاری برات بکنه(اسم دوستش جین هو عه) با تعجب بهش نگاهی کردم هانا:ینی میتونم ببینمشون جین هو:ارع هانا دوستم لبخندی زد و دستمو گرفت جین هو: میتونی دوباره ببینیشون ناخواسته لبخندی رو لبام نقش گرف و با خوشحالی بهش نگاهی کردم جین هو ادامه داد جین هو: بیاهمین امروز بریم پیش اون خانم جین هو به اون خانم زنگ زد و وقت گرفت..

عکس جین هوعه __________ همون روز با هانا و جین هو: اون روز با جین هو به خونه اون خانم رفتیم ایفون کنار در رو زدم بعد چند لحظه کسی ایفون رو برداشت و گفت: خانم:بله؟! جین هو: سلام من جین هو هستم، وقت گرفته بودم خانم:اوه..بله خوش اومدید و قفل در رو باز کرد اروم با جین هو وارد خانه شدیم وای چه خانه بزرگ و زیبایی، در همین فکر بودم ،که اون خانم رو دیدیم،به طرفمون می اومد لبخندی بر لب داشت خانم:سلام دوستان بفرمایید تو .... . ویا اگه میخواید تو الاچیق بنشینید جین هو:سلام ممنونم همینجا میشینیم.. . خانم باشه تی با سر گفت و خدمتکار هایش رو صدا زد خانم:برای این دو خانم ابمیوه و میوه بیارید هانا:نه خانم زحمت نکشید خانم سرش رو سمتم برگرداند و نگاهی بهم کرد و گفت: خانم:اوه...نه عزیزم شما مهمونید و باید ازتون پزیرایی بشه! با جین هو تعضیمی به معنی تشکر کردیم خانم:دوستان راحت باشید.... و به یک الاچیقی که خدمتکار ها مشغول کار در انجا بودند اشاره کرد خانم :بفرمایید بشینید نگاهی به جین هو کردم و باهم رفتیم و در الاچیق نشستیم خانم:خب.. . خانم جین هو وقت برا شماس ویا این خانم.. جین هو:برای این خانمه.. . خانم :خب گلم مشکل چیه نگاهی به خانم کردم و با لبخند گفتم هانا:خبب... . راستش من وقتی کوچیک بودم زندگیم وضعش زیادی خوب نبود ... .پدرم بخاطرخرج خانواده کلی کار میکرد مادرمم همش در حال کار بود،ما مدت ها با این مشکل راه اومدیم ولی وقتی من ۴ساله شدم مادرم حامله شد،خلاصه ما چندین ماه رو با کلی سختی گذراندیم من کار میکردم و کار پدرمم دوبرابر شده بود بعد ۹ماه بچه بدنیا اومد .. .ولی مادرم بخاطر ضعیفی بدنش از دنیا رفت ،پدرمم بخاطر برادرم ویا همون بچه گاهی خونه میموند و ازش مراقبت میکرد.... .نزدیک۴سال گذشت ، پدرم بخاطر کار بیش از هد و تغذیه نا مناسب از دنیا رفت.... . منم برادرمو تا الان بزرگ کردم یعنی الان حدودن ۱۵ سالشه منم ک ۱۹سالمه.. خانم با ناراحتی نگاهی بهم کرد و دستام رو تو دستش گرفت و کمی مالش داد و گفت خانم:عزیزم متاسفم بابت این همه اتفاقات.. . ممنونی گفتم ،بعد چند لحظه خانم ادامه داد خانم:خب...عزیزم تو فقط با یک روش میتونی خانوادتو ببینی ... . خانم نگاهی به جین هو کرد و گفت: عزیزم شما که نمیخواید همراه ایشون خانواده شون رو ببینین؟؟ جین هو سر به معنای نه تکان داد و گفت: جین هو:خیر ، نمیخام و بلند شد خانم:برو توخونه اگه اینجا راحت نیستی گلم.. . جین هو:ممنون.. . چشم.. . بعد رفت جین هو خانم ادامه داد: خانم:من برات یک وِرد میخونم و فرداش تو یک خونه کنار خانواده ت زندگی میکنی.. .ایا نیخوای برادرت هم باهات بیاد با سر تایید کردم خانم ادامه داد: خانم:عزیزم اگه بخای بری پیش خانواده ت ... .فردا صبح وقتی بیدار میشی تو یک دنیای دیگه ای.. .حاضری بدون مکث پاسخ دادم هانا:بله! خانم شروع به خوندن وِرد کرد

بعد تموم شدن ورد و کمی حرف زدن با خانم ،جین هو رو صدا زدیم به یکی از خدمتکار ها گفتیم بره و جین هو رو صدا بزنه (بعد صدا زدن جین هو) همراه جین هو از خانم خدافظی کردیم و از خانه خارج شدیم در را بودم که سری جین هو رو بغل کرد و کنار گوشش زمزمه کردم: مرسی اجی...مرصی تا الان رفیقم بودی...ممکنه تا فردا نتونم ببینمت...شاید اخرین دیدارمون باشه...منو فرامشش نکن بلند بلند گریه میکردم و جین هو رو بیشتر بخ خودم میفشوردم اشک در چشای جین هو حلقه شد و گفت: تو غلط میکنی گریه میکنی... . جین هو چشماش رو بهم فشرد و اشک از چشاش سرازیر شد جین هو هم منو به خودش فشرد و داد زد جین هو:اجیییییییییی... .عاشقتم

عکس تهیونگه ________________ (برگشت به خونه) کلید رو رو در گذاشتم و چرخوندمش و در باز شد.. . وارد خونه شدم بلند داد زدم هانا:سلامممممممممممممممممممممممممممممم.. داداشی تهیونگ با خوشحالی طرفم اومد و بغلم کرد و گفت تهیونگ:اجیی دلم برات تنگ شده بوددد دستی به موهاش کشیدم و بوسه ای رو موهاش کاشتم هانا:عزیزم ...منم همینطور ________________________ (صبح) دستم رو رو چشما گذاشتم چشمامو از هم فاصله دادم نگاهی به دستام کردم چیی ادامه دارد.. .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییی بودییییییییییی 💙💙💙💙💙
_ هانا
هیییی کجایی پس🤨
من منتظر پارت بعدما😐
چی شد
آفرین👏🏻جالبه😄 حداقل داستان تو ثبت شد منم تازه وارد تستچی شدم دو تا از داستانام رد شدن😕
درک میکنم:)
•~•
سلام کاوایی 💖💖💖💖💖من یه اوتاکو هم تست های قشنگی میسازم 💖اما میخوام 200 تا بشم اگه فالوم کنید خیلی زود 💖بک میدم❤💛💚💙💜_______________________________________امیدوارم بابت تبلیغ ناراحت نشده باشی مایل به پین♡♡♡♡♡💖
ازرویصندلیبلندمیشوم۔!
لبخندیمیزنموتعظیممیکنم۔!
هایلیدیاندمستر۔¡
منکیمبوآهستم۔¡
یصولوآیستتازهکار۔¡
بهفناممیگمدایموندبهمعنیالماس۔!
میشهدایموندبشی۔!
۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔
معذرتمیخواماگهناراحتشدیکامنتموپاککن۔!
اگرنهکامنتموپینکن۔!
حاجییی اخررر ذوقققققققق اسمم هاناستتتتتتتتتت 😐😐😐😐🤣🤣🤣🤣🤣🤣