
مس: چیزایی که بهت میگم رو بکن توی اون مغز پوکت. از این به بعد حق نداری به دیدن دخترم بیای. اگر یکبار دیگه دیدمت زنده نمیزارمت. پس این بار اخرت باشه که میای اینجا و با دخترم هستی. شنیدی چی گفتم. تهیونگ: سرم رو پایین انداختم و هیچی نگفتم که اون زن با صدای بلندتری داد کشید: شنیدی یا یه بار دیگه برات بگم. تهیونگ: شنیدم خانم. مس: خوبه. من میرم داخل و با هم یه خداحفظی کوتاه میکنید و از هم جدا میشید.
سو: وقتی مادرم رفت رفتم رو به روی اقای کیم. خواستم بغلش کنم که یهو یه قدم عقب رفت. تهیونگ: قبلا دوست داشتم ولی الان دیگه ریشه احساساتم خشک شده. میدونی چیه، ای کاش از همون اول نمیدیدمت. ای کاش هیچوقت باهات اشنا نمیشدم. اکثر خاطره هایی که داشتم با تو بود ولی الان همشون برام سیاه شدن و ارزشی ندارن برام. برو که نمیخوام دیگه ببینمت. تا جایی که میتونم از این شهر فاصله میگیرم تا این چهره ای که رو به رو ایستاده رو برای همیشه فراموش کنم. سوار دوچرخه ام شدم و خواستم حرکت کنم که صدایی مانعم شد. سو: با گریه گفتم: من چی؟. من باید چیکار کنم. منتظرت بمونم. تهیونگ: برگشتم به سمتش و گفتم: نه نمون چون نمیام به دیدنت. بعد برگشتم و شروع کردم به رکاب زدن. سو: نشستم روی زمین و اشکام بیشتر شدن.
مادربزرگم وقتی برام داستان میگفت همیشه اخر داستان بهم میگفت: داستان ها همیشه اخرشون خوب تموم میشه و یا اگر خوب تموم نشد بدون که اون داستان هنوز اخرش نیومده. ...............۵سال بعد سو: خاک سپاری مادرم تموم شده بود. همه رفته بودن و فقط من اونجا بودم در یک قبرستان. شب شده بود و فقط سر قبر مادرم گریه میکردم. تصمیم گرفتم که دیگه برگردم خونه. از روی زمینبلند شدم و خواستم اولین قدمو بردارم که یهو به یک نفر برخورد کردم. داشتم میوفتادم روی زمین که منو گرفت. اون شخص که در تاریکی چهره اش مشخص نبود گفت: عذر میخوام خانم جوان. حالتون خوبه.
سو: فقط مثل یک مجسمه خشکم زده بود و اونم در همون حالت منو گرفته بود. نمیتونستم نفس بکشم. تهیونگ: خانم حالتون خوبه؟. سو: میشه منو ول کنید. تهیونگ: متوجه شدم هنوز محکم گرفتمش. اروم دستش رو ول کردم. سو: لباسم رو تکوندم و خواستم برم که اون مرد گفت یه لحظه بایستید. تهیونگ:برگشتم به سمتش و گفتم: خانم جوان من این صدارو قبلا یکجا شنیدم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اووووووو
خووووببببیییییییی
عاااااالی بود لطفا اونیکی داستان رو هم بزاررررررررر جون به لب شدیم🤦♀️
عالی بود میشه بعدی رو الان بزاری چون طول میکشه تا منتشر بشه
عالی
پارت بعدییی
ببین چون کم گذاشتی پارت بعد رو میتونی یکم دیگه بزاری؟
اگر حالت خوبه :)
سانیا ی سوال دیگ او عا.شق خواهد شد رو نمیزاری؟:))
بزار دیگه...
طفلی ته ته شی:_)
پنج سال ... یعنی الان سو بیست و یکسالشه تقریبا اجی؟
اره
اوکی عالی بود ولی این پارت رو کم نوشتی
بسی حق...؛٫
عالییییی بوددد..:)🎀🌿