💞ʏᴏᴜʀ ᴇʏᴇs | ᴛ-ᴘᴏᴘ ᴍᴏᴠᴇɪ🫐

میخواست در خونه رو باز کنه که کلیدا افتادن ، بعد با حرص دادن نفسش به بیرون خم شد اما تکه ای کاغذ که انگار کسی سعی در پنهان کردنش لای جاکفشیه جلوی در داشت چشمش را گرفت ، کلیدو توی جیبش گذاشت و کاغذو برداشت اما ناگهان در باز شد ، سریع بدون اینکه نگاهی به فردی که درو باز کرده بود بیندازه  کاغذو توی جیبش قایم کرد ، پانی بود که باز پیراهن ابی پاستلی شو پوشیده بود ، از جلوی در کنار رفت و ادری وارد خونه شد و از اون یکی جیب کتش ابنباتی رو بیرون اورد و به پانی داد پانی هم با لبخند و اشتیاق  ان را باز کرد و با لبخند گفت : چرا اینقد دیر اومدی؟ ادری در حالی که کت قهوه ای رنگشو روی چوب لباسیه جلوی در میزاشت جواب داد : خودت چرا بیداری؟ پانی به سمت اشپزخونه رفت و گفت : خوابم نبرد ، چیزی میخوری؟ ^ ادری روی کاناپه ی جلوی تلویزیون نشست و با بیحالی جواب داد : اگه تو میخوری اره

صدای زنگه بلندی فضای خانه رو پر کرده بود ، بائه پتو را روی سرش کشید اما بعد از لحظه ای عین برق گرفته ها از جایش شد ، زنگ ساعت را خاموش کرد و نگاهی به ساعت انداخت ، چهره اش درهم رفت واضح بود که باز دیرش شده و یوری رئیس کازینویی که در ان کار میکند قرار است دوباره سرش غر بزند ، زن خوشگل و مهربونی بود اما به معنای واقعی غرغرو بود ، به سرعت جلوی اینه رفت موهایش در هم گره خورده بودند ولی با همان لباسای کارش خوابیده بود ، عین جنگ زده ها! شونه را برداشت و همانطور که وسایل مورد نیازش را جمع میکرد با موهای گره خورده اش در جنگ و جدال بود ، اتوبوس که وایساد  تازه از ان حالت ماتم زده بیرون امد و پیاده شد ، کازینو مثل همیشه شلوغ و پر ادم هایی بود که سر چیز های مختلف شرط میبستند بعد از پوشیدن یونیفرمش بالاخره پشت میز خدمات ایستاد که صدایی از پشت سرش شنید : چرا الان اومدی؟

نمیدونی یوری شی رو زود و دیر اومدن حساسه؟ ^صدای جیا بود که مثل همیشه سر وقت رسیده بود با لبخندی از سر حرص جواب داد : خواب موندم ^جیا درحالی دستی به موهای بائه میکشید سفارش مشتری هارا حاضر میکرد تا اینکه صدایی اشنا باعث شد تا سرش را بالا بیاورد ، ادری بود که با دوستش که ظاهرن اسمش یونجون بود صحبت میکرد و البته دوستش بیشتر حرفایش را میزد یونجون با لبخند گفت : دو شات کوکتل برای میز پنج ^بائه مشغول یادداشت کردن شد و پشت بندش گفت : به نام؟  و قبل از اینکه یونجون بخواهد چیزی بگوید ادری جواب داد : ادری ^ و از انجا دور شد و به سمت میز پنج که شلوغ ترین میز کازینو بود و مردم روی هم شرط میبستن رفت و مشغول شد یونجون که لبخندش محو شده بود و تنها پوزخندی روی لب داشت با نگاه عجیبی رو به بائه گفت : خودش گفت ادری صداش بزنی؟

^بائه که از حرفش گیج شده بود فقط سرش را به علامت مثبت تکان داد و گفت : اره ، چطور؟ ^ واقعا چیزی متوجه نمیشد یا ادری و یونجون خیلی عجیب بودن؟ یونجون کمی به صورت بائه نگاه کرد و تنها با گذاشتن پول کوکتل از انجا دور شد و کنار ادری روی صندلی نشست ، بائه کمی به ان ها نگاه کرد و انها را ورانداز کرد ؛ کت نسکافه ایه ادری با چشمانش سمفونیه خیلی قشنگی رو ایجاد کرده بود ولی نگاه کردنش طولی نکشید چون بلودی دوست صمیمی اش صد نگاه کردنش شد و با لحن پر شوری گفت : خبرا رو شنیدی؟ ^بائه که حواسش جمع بلودی شده بود گفت : چه خبری؟ ^بلودی از روی میز خدمات به ان طرفش پرید و تعجب بائه را ندید گرفت و جواب داد : پانی! بوی فرند داره! ^بائه خواست چیزی بگوید که جیا سریع و با اشتیاق گفت : پانی؟ جدی؟ پس چرا به ما چیزی نگفته؟ ^بلودی درحالی که شونه هایش را به نشونه ی نمیدونم بالا مینداخت گفت : اونقدرا صمیمی نیستیم که بگه!