امیدوارم خوشتون بیاد
زنم شب منو بیدار کرد که بهم بگه یه دزد وارد خونمون شده. دو سال پیش یه دزد وارد خونمون شد و زنمو کشت.
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
51 لایک
سلام پشمام خیلی خوب بود
خب چالش
یه بار رفته بودم خونه دختر خالم داشتیم و حیاط با پسر همسایه دختر خالم بازی میکردیم بعد راجب انابل حرف زدیم پسره گف الان میاد از در تو (در حیاط) بعد یه دفه یه نفر در زد ما سه تاهم جیغ زدیم رفتیم تو پارکینگ ک تو حیاط بود چندقه بعد رفیم درو باز کردیم تا همسایه بوده😐🤣💔
نمی فهمم چی میگی
اصلا نمی فهمم چی میگی
تنها زندگی میکنی
بعد رفتی از بابات سوال بپرسی
بعد الانم مردی
بعد بچه هم داری الان بچت باید ازت سوال ریاضی بپرسه نه تو از بابات😒😒😒
اینا یکی نیست که ۵ ، ۶ تا داستانه
من هممیشه این اتفاقا برام میفته ولی شدید نیس
همیشه وقتی تو اتاقم میخوابم جلومو که نگاه میکنه یه چیزای سیاه رد میشه این اتفاق وقتی که از اتاق مامان بابام به راهرو روبروش نگاه میکنم بیشتر و پر رنگ تر میشه اولش فکر میکردم خطای دیده تا اینکه یه روز مامانم برای یکی از دوستاش اون چیزا که جلوی راهروی اتاقشون رد میشد رو تعریف کرد
چه ترسناااک بودنننن
من خاطرات ترسناکمو شبوع کردم دارم مینویسم که با مامانم بودم و هیچ دروغی هم توش نیس 😐🥴💔
ادامه:و پاش رو هواعه...حالا من نمیدونم برای ترسوندن من اینارو گفتن یا نه...ولی داداشم وقتی داشت رد میشد من دیدمش دستشو به جایی نزد و توی راهرو صدای تق تق اومد...
چالش:هالووین پارسال،من توی خونه هالووین برگذار کردم.بعد لامپ همه اتاقا رو خاموش کردم و در اتاقارو هم بستم.کارت روی هر کی میفتاد باید میرفت توی اتاقی که نوشته شده.اول روی داداشم افتاد،داداشم داشت رد میشد گفت صدای تق تق شنیده😨بعد روی مامانم،داشت رد میشد بره توی یکی از اتاقا،وقتی برگشت گفت وقتی میخواسته بره تو راهرو داشته رد میشده دیده که کاغذی که من چسبوندم تکون خورده ولی پنجره ای باز نکرده بودیم😨😨😨😨بابامم رفت،رفت توی اتاق من.گفت احساس کرد یکی رو دیده که سیاه بوده و روی تخت من دراز کشیده و
بچه ها اینی که میگم به جان خودم واقعیه1= قضیه ماله 1 پیشه من اونموقعه داشتم به نبات / عروس هلندیم که الانم فروختم/ غذا میدادم دیدم یه نفر دقیقا شبیه به خودم ولی تار جلومه پرندم جیغ میکشیدا جیغ
2 = این قضیه مال 4 سال پیشه من یشب نشسته بودم توی رخت خواب داشتم فکر میکردم به جنو اینجور چیزا که یدفعه پلک زدم دیدم روز شده هنوز واسه خودم قابل درک نیست اون وز خونه مالمان بزرگم بودم ازش پرسیدم گفت که نه ما همه خوابیدیم بعد جالبش اینجاس که ساعت هم 5 دقیقه بعد از اون لحظه بود
من یه شب تو روستامونو رفته بودم تو باغا چرخ بزنم اون موقع که رفتم عصر بود موقع برگشتن شب وقتی داشتم بر میگشتم تو راه بودم که از پشت دو تا چشم قرمز هی هر ثانیه نزدیکتر میشد یه مثل برق جلوم ظاهر شد با یه صدای ترسناک گفت سلام من از ترس یه جیغ زدم بعد یهو غیب شد فکر کنم یه نیم ساعتی در حالت نشسته تو خیابون بودم از ترس نفس نفس زدم وقتیم رفتم خونه به هیچکس چیزی نگفتم
😱😱😱😱😨😨😨😨😨😵😵😵😵😵
خب اعتراف میکنم که تجربه خیلی بدی رو پشت سر گذاشتی و اصلا دوست ندارم اون لحظه جای تو بوده باشم. ولی به نظرم با خانواده در میون بزار.
برگام ریخت
خوشحالم خوشت اومد