
سلام دوستان گلم اینم از پارت 4 امیدوارم خوشتون بیاد 🌹⭐ نظر بدید خوشحال میشم 😊 ممنونم 🌹💜 اگر خوشتون اومد تستمو بلایکید ❤️❤️❤️❤️
اما باید چند ماهی کمک اشپز باشید که اگر کارتون خوب بود اونوقت میتونید درجه اشپز را بر عهده بگیرید ( اینجا یه قضیه دیگه داره که بعدن میفهمید 🙏) کمی فکر کردم و گفتم قبوله 👍 مدیر هم قبول کرد و گفت فردا ساعت 9 صبح اینجا باشم تا با محیط اینجا آشنا بشم منم قبول کردم خداحافظی کردم و رفتم بیرون . بلافاصله زنگ زدم به برادرم 😁 بووووووووق بووووووووق mi : سلام داداش جونم خوبی ؟. برادرم :.سلام ( ا/ت ) الان سرم شلوغه بعدا خودم بهت زنگ میزنم . mi : باشه فعلا 👋 رفتم سمت خوابگاه mi: سلام ایندرا کجایی ؟ ایندرا : سلام من اینجام دارم غذا درست میکنم mi : ممنون. ایندرا : کجا رفته بودی ؟ گفتم : رفتم و یه کار توی یک رستوران عالی پیدا کردم خودم اصلا باورم نمیشه البته مدیر اونجا گفت باید چند ماه کمک اشپز باشم و یاد بگیرم تا بعد بتونم اشپزی کنم 👩🍳 گفت : چه خوب اتفاقا اینطور بهتره میتونی با محیط بیشتر اشنا بشی 👍 گفتم : اره دقیقا . شب داشتیم میرفتیم برای شام که گوشیم زنگ خورد دیدم برادرم هست mi: سلام داداش خوبی ؟ چه خبر برادرم : سلام ابجی. قربونت خبری نیست کارم داشتی صبح زنگ زدی ؟. mi : اره میخواستم باهات مشورت کنم .
برادرم : مشورت برای چی ؟. mi : راستش من امروز صبح رفتم یه کار توی یک رستوران خوب پیدا کردم بعد مدیر اونجا گفت که باید چند ماه کمک اشپز باشم به نظرت منم قبول کنم اخه چونکه گفت فردا بیا برای آشنایی با محیط اونجا برادرم : اممم به نظرم این کار در شأن تو نیست گفتم : نه بابا فقط من چند ماه باید روی دست اشپز ها نگاه کنم و یاد بگیرم و کمکشون کنم بعد چند ماه میتونم خودم اشپزی کنم. برادرم : خوب اگر اینطور هست خوبه میتونی بیشتر با اونجا اشنا بشی. موفق باشی. mi : ممنون تو هم موفق باشی بای 👋 ((خلاصه از اون روز 2 ماه میگذره و منم دیگه با محیط خیلی اشنا شده بودم و یه پام رستوران بود یه پام دانشگام و یه پام هم خوابگاه)) امروز مثل همیشه بلند شدم و لباسمو پوشیدم که برم سر کار ایندرا میخواست بره بیرون منم همراه خودش رسوند رستوران. رفتم توی رختکن با بچه ها سلام و احوالپرسی کردم و لباسمو عوض کردم و رفتم سر جایگاهم وایسادم تا سر اشپز بیاد سرآشپز : سلام بچه ها وقتتون بخیر امروز خیلی کار داریم و عجله داریم باید کارتون را خوب انجام بدید همه : چشم سرآشپز سرآشپز : در ضمن امروز با خبر شدیم که دیروز دوتا از گارسون های رستوران که در راه خونه بودن تصادف میکنن و الان هم در کما هستن
برای همین ( ا/ت ) امروز باید به بخش گارسون ها بره چونکه هیچ کس نیست به جای اونا باشه شاید چند روزی طول بکشه من گفتم : اما سرآشپز من ن............. سرآشپز : لطفا ( ا/ت ) فقط چند روز هست و تو بعد بر میگردی سر کارت با حالت ناراحت گفتم : چشم سراشپز ☹️ رفتم قسمت گارسون ها و لباس مخصوصشون را پوشید گفتم اخه چرا ممممممممننننننن😟 همینطور توی فکر بودم که یکی از گارسون ها زد به شونم و گفت نگران نباش فقط چند روزه ، چند روزه دیگه حتما یکی را پیدا میکنن mi : الکی گفتم نه ناراحت نیستم 🤕 اره ، حتما پیدا میکنن امروز خیلی ناراحت بودم اما مجبور بودم کارم را انجام بدم بعد هر بدبختی امروزم تموم شد و خداحافظی کردم و زدم بیرون ، به ایندرا گفته بودم بعد از کارم میرم دنبال یه خونه خوب بگردم ، اخه تونسته بودم پول جمع کنم برای خرید خونه ☺️💵 رفتم چند تا بنگاه چند تا خونه هم دیدم اما نپسندیدم خلاصه خسته شده بودم داشتم میرفتم که یه بنگاه دیگه دیدم ، گفتم برم ببینم خونه پیدا میکنم یا نه توی دلم گفتم خدا کنم این هم مثل رستوران باشه🤲😁
رفتم اما پیدا نشد ، چند تا بنگاه دیگه رفتم تا بلاخره یه خونه خوب تونستم پیدا کنم ، یه خونه آپارتمانی با کلاس و شیك و بالا شهر ☺️ رفتم و قولنامه را امضا کردم و گفتم که من فردا میتونم برم توی خونه ، گفت : بله خونه اماده و تمیزه ، اخه من چیزی نداشتم ( خونه مبله بود) رفتم خونه دیدم ایندرا اومده گفتم : سلام ایندرا خوبی ؟ یه خبر عالی دارم برات گفت : سلام خوبی چه خبر ؟ چی شده ؟ mi: بلاخره تونستم یه خونه خوب و عالی پیدا کنم ☺️ با حالت ناراحتی گفت : واقعا ؟ مبارک باشه خیلی خوشحالم ، و رفت توی اتاقش بلند داد زدم : ایندرا دیگه کم کم وسایل. هاتو جمع کن تا شب دیگه بریم با تعجب اومد بیرون و نگام کرد گفت : کجا بریم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟. برگشتم گفتم : خونمون دیگه 🏠 گفت : خوووووووووونموووووووننننننن 😳 گفتم : بله خونمووووون 😁 دیگه قراره با هم زندگی کنیم فکر کردی من بهترین دوستم را اینجا ول میکنم میرم ؟؟؟؟؟؟. یکدفعه اومد سمتم و پرید تو بغلم منم بغلش کردم و گفتم تا وقتی منو داری غم نداشته باش ( آخه دلم براش میسوخت که هیچ کسو نداره ، و البته یکی از بهترین دوستام بود و البته خیلی هم خوشگل و کیوت ☺️ مثل خودم بود دیگه خوشگل و کیوت و بامزه ☺️🥰😍🤨نکته : دوتامون خوشگل بودیم 🥰😜) کم کم وسایلامون را جمع کردیم و گذاشتیم تو ماشین رفتیم در بنگاهه تا کلید را بگیرم و قولنامه و از این کارا ........
کلید را گرفتم و رفتیم در ساختمونه نمای ساختمونه خیلی قشنگ و شیک بود رفتیم داخل ، طبقه اخر بودیم 😍 رفتیم ، کلید را انداختم و در را باز کردم mi : بفرمایید ایندرا : وااااااااااییییییییی چقد..... چقدر قشنگه 😍😍 و البته با کلاس گفتم : تازه کجاشو دیدی ؟؟ دستشو گرفتم و گفتم چشماتو ببند ، بردمش توی ایوان یا همون تراس خونه گفتم چشماتو باز کن ،، ایندرا : وااای خدای من چه ویو قشنگی داره 😍😍 خلاصه خوشحالیامون تموم شد و رفتیم که وسایلامون را بچینیم ، خونمون سه تا اتاق داشت ☺️ که هر کدوممون یک اتاق برداشتیم. mi: وای خدای من امروز چه روز خسته کننده ای بود رفتم و پریدم رو تخت گوشیم را روشن کردم ، مامان بهم پی ام داده بود ، منم براش نوشتم : سلام مامان جونم 🤗 چه خبرا ؟ دلم برات تنگ شده ، آن شد و در حال نوشتن بود خلاصه با هم حرف زدیم و من ماجرا را براش تعریف کردم و گرفتم خوابیدم 😴
صبح با صدای تق تق و سر و صدای ظرف و ظروف بلند شدم یه کش و قوس رفتم و رفتم بیرون ، با صحنه عجیبی روبه رو شدم بلند گفتم ، منو این همه خوشبختی واقعاااااا محالههههه یه دفعه ایندرا گفت به به چه عجب خانم بیدار شدن گفتم ایندرا واقعا باورم نمیشه گفت : چی را ؟. گفتم : از اینکه تو بلاخره خانم شدی داری کار میکنی 😂 گفت : واقعا که مسخره ای ، گفتم : تازه کجاشو دیدی ، دلتم بخواد نگاه ساعت کردم ، انگار بز خشکم زد با داد گفتم : خدااااایا دیرم شد ، باید برم سر کاااااار ایندرا : واااای کر شدم برو اماده شو تا برسونمت گفتم باشه ، انگار جت رفتم اماده شدم ایندرا منو رسوند و رفت امروز خوشحال بودم چونکه پس فردا دیگه میرم سر کار خودم 😊🤗🤗🤗 خوشحال بودم امروزم با هزار تا بدبختی گذشت شب رسیدم خونه دیدم ایندرا داره تلویزیون نگاه میکنه ،
گفتم سلام ، خوبی چه خبر ؟؟؟ ایندرا : سلام قربونت خسته نباشی گفتم : ممنون ، رفتم لباسامو عوض کردم و رفتم توی اشپزخونه و دو تا هات چاکلت درست کردم و رفتم توی بالکن خونه mi: ایندرا پاشو بیا بیرون ، از هوای به این خوبی لذت ببر ایندرا اومد و نشست روی صندلی ، همینطور در حال گفتگو بودیم که یکدفعه صدایی اومد ، خیلی ترسیدیم گفتم صدا چی بود؟؟؟؟😨
ایندرا : نمیدونم 😬 انگار از پشت در میاد بلند شدم رفتم و از چشمی در نگاه کردم چیزی نبود اومدم نشستم دیدم دوباره صدا داره میاد ایندفعه واقعا ترسیدیم ، یکدفعه صدای در اومد اروم رفتم در را باز کردم یکدفعه دیدم یه پسر جوون جلوم ظاهر شد ، ترسیدم گفتم : ش..ش..شما گفت : سلام خانم ببخشید ترسوندمتون من نظافتچی آپارتمان هستم گفتم : اها کاری داشتید اخه الان ساعت 12 شب هست گفت : واقعا ببخشید میخواستم ببینم شما از همسایه های طبقه پایین خبر ندارید ؟؟ گفتم : خیر ، ما تازه چند روز هست که به این اپارتمان اومدیم نظافتچی : واقعا ؟ ممنونم ببخشید مزاحمتون شدم 🙏🌹 با حرفی که زد کمی شکه شدم . رفتم تو اما به روی خودم نیاوردم ، که ایندرا نفهمه نفس عمیقی کشیدم و .....
خوب دوستان امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️❤️
🌈✨🌈✨🌈✨🌈✨🌈✨🌈✨🌈✨🌈✨🌈✨🌈✨🌈✨🌈✨🌈✨🌈✨🌈✨
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چراهنوزمنیومدهپارتبعدی😭😭😭😭😭
نمیدونم بخدا الان یه هفته و خورده شده 🥺🥺🤧😓احتمالا یا امروز ، فردا بیاد
دنبال کردی دنبال شدی🥰
😊🌹
ببخشید یه سوال : چقدر زمان میبره که داستان هات تایید بشن ؟
والا هر سری یه مدت میشه ، پارت های قبلی یکیش 1 هفته زمان برد یکیش 2 هفته ، سری های قبلی دو سه تا پارت را پشت سر هم گذاشتم برای همین پشت سر هم اومدن
هر سری متفاوته
الان من پارت جدید گذاشتم هنوز منتشر نشده 🤦🤦🤦🤦🤦🤦
سلام عزیزم ❤️❤️
عالی بود ☺️منتظر پارت بعدی هستم ❤️
عالی بود 😍😍😍😍🤩🤩🤩
سلام گلم 💐
ممنون از لطفت 😊❤️
پارت بعدی پلیز
توی صف بررسی هست 😊
وای خیلی ممنون که ایندفعه بیشتر نوشته بودی و خیلی زود گذاشتی😍💕❤
منتظر پارت بعدی هستم
لطفا زود بزار ❤
خواهش میکنم عزیزم ❤️❤️
ممنون☺️
عالی بود منتظر پارت بعدیت هستم 💙✨
مرسی گلم ❤️❤️
خیلی قشنگ و باحال بود👏🏻😍
به نظرم بی تی اس همسایه شونه😀محشررر بود.
مرسی عزیزم ❤️😍💐
شاید 😂👍
عالی بود😇😁🌿
بی صبرانه منتظر پارت بعدم🥰🥰🤩🤩
ممنون عزیزم 😍❤️
خيلی عالیه دمت گرم واقعانویسنده ی خوبی هستی لطفا پارت بعدیو زودتر بذار لطفا دارم نصف عمر میشم❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🙏
قربونت عزیزم ، مرسی ❤️❤️😍