
ناظر😕لااقل داستانم رو دیگه رد نکن فقط دارم داستان مینویسم😭 هیچ چیز بدی نداره خودت بخون آخه☹️
فردای آن روز مرینت توی اتاقش بود که یادش افتاد باید به یکی زنگ میزد 😳:مرینت:وای یادم رفت سریع رفتم سراغ گوشیم پیداش نکردم دیدم پایین تختمه آخه چجوری افتاد اینجا🤦🏻♀️ گوشیم رو باز کردم دیدم چهار بار آلیا بهم زنگ زده منم که گوشیم سایلنت بوده خوب احمق وقتی یه بار زدی سایلنت بود چرا سه بار دیگه میزنی😂 میخواستم بهش زنگ بزنم که دیدم باز داره یادم میره خودم یه کار دیگه دارم پس اول رفتم توی مخاطبینم پیداش کردم و زنگ زدم😊 مرینت:الو🙉 منشی:الو مرینت:سلام من مرینت هستم قرار بود با مدیرتون یه مصاحبه داشته باشیم برای ساعت ۳ 🥴 میخوام ببینم چیزی جا به جا نشده😂 منشی:بله امروز بیاید اینجا،خیر اگه منظورتون ساعتها هنوز همونه آها یه چند تا چیز به مصاحبه اضافه شده براتون میفرستم🎉 مرینت:خیلی ممنون✌️خدافظ قطع کردم و رفتم ببینم آلیا چش بود🥴 به آلیا پیام دادم گفتم:چته دختر وقتی سایلنتم یعنی سایلنتم یهو گوشیم باز نمیشه که تو چهار بار زنگ میزنی چیزی شده؟📤 ارسال کردم 😅👍 آلیا سریع جواب داد:هیچی دلم خواست زنگ بزنم 🥲♾️ پیام فرستادم:چیزی یدز(برعکسش کن)؟😐 آلیا:🤣 مرینت:چته😐 آلیا:هیچی ول کن با نینو کار دارم میبینمت 🤡 مرینت: سی یو 😊و و وایسا بینم نینو😳🤣 آلیا:شوخی کردم بیا پایین خونتم🤣🤣🤣👍 مرینت:چرا سه ساعت سره کارم میزاری خو😐 آلیا:بیا پایین مرینت:😐خودت بیا بالا آلیا:بیا دیگه از👅مرینت:کشش ندادم رفتم😐 رسیدم پایین در رو باز کردم.چته دختر😐 بهم گفت:هیچی🙂بریم بگردیم، :بریم بگردیم؟؟؟؟؟ آلیا:ارهههههه😇💪 مرینت:ببین سر به سرم نزار خودتم میدونی سرم شلوغه باید برم مصاحبه مزاحم نشو😐 آلیا:خدایا باشه بابا نمیزاری کشش بدم که 🥲واسه همین بهت زنگ زدم واست لباس و کفش تازه خریدم😊
مرینت:وای مرسی دختر،،بده برو😅✌️ آلیا:وای گشنمه☹️ مرینت:نه😐 آلیا: مرییییی🥺🥺 مرینت:از این قیافه ها نگیررررر😬بیا تو آلیا سریع اومد تو و داد زد یسسسسس من درو بستم مامانم اومد و گفت خوش اومدی آلیا😊 آلیا هم با مامانم سلام آلیک کرد و اومد سمتم گفت بیا اینا رو بگیر دستام رو دراز کردم 🙌 لباس رو انداخت رو دستم کفش ها هم گذاشت روش و گفت بگیر برو. و بعد رفت سمت مامانم و نشست که مثل همیشه،حرف بزنن رفتم بالا وسایل ها رو گذاشتم توی اتاقم😊 بابام هم رفت پایین سه تایی داشتن حرف میزدند که رفتم وسط صبحت ها 🙂 بعده یه ساعت صبحت🤣 خودم رو جمع کردم و رفتم بیرون آلیا هم رفت خونش منم رفتم فروشگاه که دیدم این دوباره اونجاست😐بله آدرین😑 دیدم داره لباس میخره رفتم سمتش گفتم:چیکار میکنی انگار نفهمید. دیدم هنذفری توی گوششه درش آوردم گذاشتم توی گوش خودم که متوجه ی من شد و تعجبی نگام کرد دیدم😬بچه داره کیپاپ گوش میده🤣خندم گرفت و گفتم چرا اینجوری نگاه میکنی 😊 ادرین گفت:خوب..... ولش کن مرینت:ببینم کیپاپری؟ آدرین:نه😐 مرینت:پس چرا آهنگ فایر گوش میدی؟😑 آدرین:همینطوری تو کپاپری؟ مرینت:بهت مربوط نیست رفتم سمت دیگه ای از فروشگاه و هرچیزی که میخواستم خریدم آدرین اومد سمتم گفت:زیاد خرید نکردی؟ مگه خونتون خالیه؟ مرینت:نه😐برای یچیز دیگه میخوام آدرین:کنجکاو شدم مرینت:نشو فقط ساعت ۳ تلویزیون شبکه ۱۰ رو نگاه کن😐 آدرین:باش😶 مرینت:برو کنار چیزایی که خریدم رو حساب کردم رفت بیرون از فروشگاه و رفتم سمت اون شرکت😊 سلام کردم و پرسیدم ساعت چنده یه پسر خیلی خوشتیپ که انگار اونجا کار میکرد جواب داد:ساعت دو و نیمه🙂 مرینت:اوه آها ممنون😊 ببخشید یه نفر که مدیر اینجا هست آها آقای آدرا میشناسید؟ پسره:بله پدرمه🙂باهاش کار دارید🙂
من:او مای گاد 😅آها اره برای مصاحبه اومده بودم پسره:آها بله من رو تا در اتاق پدرش برد منم با پدرش صبحت کردم و وسایلی که خریدم رو هم گذاشتم تا ساعت ۳ شد مصاحبه شروع شد ......... از زبون مرینت: خسته بودم و سوار ماشین شدم و رفتم مدرسه امروز روی بود که منتظرش بودم همه بایذ کار های باحالشون رو همراه موسیقی میآوردند 🤗 رسیدم همه رفتیم نشستیم توی حیاط معلم اومد گفت:خوب از معرفی آهنگ شروع میکنیم مرینت تو بیا 👍 من رفتم جلو و گفتم:خوب....... آهنگ.......خواننده ای که نشناسید......من که خودم شخصا از جگد استون خوشم میاد اما...... اگه نشناسید.....خوب مطمانم نمیشناسید و چاره ای ندارم بگم😅 گروه کیپاپ🤗 معلم گفت نام ببر یه خواننده👅 گفتم:خوب اگه میگی خوب باشه زیادن البته خوب: بی تی اس بلک پینک اسپا مامامو ایتزی آستری کیدز تی اکس تی توایس اوه مای گرل اکسو رد ولوت... داشتم ادامه میدادم که معلم گفت:کافیه🙂 منم گفتم:اوکی و نشستم بقیه هم یچیزایی گفتن و رفتن😅👍 نوبت به آدرین رسید آدرین رفت جلو و گفت:راستش خواننده خوب......نمدونم زیاده!! من گفتم:یکی بگو دیگه😑 آدرین گفت:انتخاب سخته همه یجور استعداد های خفنی دارند دختر نام ببرم یا پسر؟ من: دختر 😂 آدرین:خوب.....نمیتونم نام ببرم خیلی خیلی زیادن از حدش هم گذشته♾️😅 معلم گفت باشه و لوکا رو صدا زد لوکا برامون نوازندگی کرد🙂خیلی حال کردیم از زبون آلیا:همه حال کردن 🙂اما هنوز من حال نکردم از مرینت پرسیدم:این چند روز آینده با لوکا نبودی توجه کردمه مرینت:میشه درست حرف بزنی به خدا هیچی نفهمیدم😑 آلیا:چند روزی هست با لوکا نیستی😐 مرینت:آها یادته ادرینا مرد و توی اردو بودیم. آلیا:مرد چی میگی؟😶 مرینت:آه نمیفهمی چرا😑منظورم رفته بود بیمارستان 🙂 آلیا:آها خوب یادمه مرینت:همون موقع لوکا و من با هم حرف میزدیم که دوست باقی بمونیم و این یعنی دیگه ما اون مرغ عاشقایی که تو و کاگامی ما رو. چسبوندید به هم نیستیم 😊 آلیا:ا خوب دلش نشکست؟ مرینت:ما که از اولش هم با هم نبودیم چرا باید دلش بشکنه آلیا:😬✊ بعد که لوکا نوازندگیش رو تموم کرد من رفتم به همراه زویی یه آهنگ خیلی زیبا که دممون گرم باشه خوندیم🤣🙌 همه دست زدند و نشستیم بله ادرین هم هنر های زیبایی برامون رو کرد اول صفحه های خیلی قشنگی از منظره های خوشگل نشونمون داد و بعد نقاشیش رو نشونمون داد چقدر ماهره این بشر🤗 یکی از بچه ها داد زد:عالی کشیدی دمت گرم همون موقع بود که دوباره مراکان خود نمایی اش شروع شد رفت جلو و گفت منم کار های زیادی دارم بعد کلی از کاردستی های حیواناتش رو،رو کرد که حتی به من هم نشون نداده بود نقاشی هم کشیده بود 😬نامرد این همهچیز داشته بعد هم یه قصر لگو که خودش با ذهن خودش آورده بود رو به نمایش گذاشت وقتی نشست،،کنارش رفتم و گفت:اتاق مخفیع چیزی داری؟😑 گفت نه گفتم پس این هم وسایل رو از کجا آوردی😬 گفت داشتم
حرصم در اومد که مثلا خواهرشم اما تا حالا چیزی ندیده بودم ولی اون حتی میدونه کدوم وسیله ی من کجای اتاقمه😕اینم از داداش بزرگ تر من☹️ بعد این مدرسه ی عالی و این لحظات موسیقی و هنر میخواستم برم خونه که ادرین اومد جلوم و گفت:سلام دوباره گفتم:چی میخوای😑 آدرین:تو رو😏 گفتم:خیلی بامزه بود بکش کنار😑 باز گفت:چرا اینقدر از من بدت میاد؟😐پدرت رو کشتم؟ من:نه فقط به تیپ من نمیخوری که بخوام ازت خوشم بیاد😏 آدرین گفت:باشه به تیپ تو چی میاد چون نزدیک های شرکتم بودم به شرکتم اشاره کردم و گفتم به تیپ من اون جور چیزا میاد شرکتم آدرین:شرکتت😅فقط اونجا کار میکنی من:آها یادم افتاد از اخلاقت هم بدجور بدم میاد 😑 آدرین :باشه 😏میبینمت من: به امید ندیدار😶✌️(سی یو نور) به سمت خونم نزدیک میشدم که دیدم این دوتا باز چسبیدن به هم خدایا😑آخه ادرینا اصلا به مراکان نمیاد چرا الان وسط خیابون دارن بچه بازی در میارن (مراکان آبنبات آدرینا رو گرفته بود سمت بالا و ادرینا سیع داشت بگیرتش) ادرینا به مراکان گفت:چرا اینقدر درازی😶🏋️♂️ مراکان:تو هم درازی ولی نه به اندازه ی من😏 ادرینا:بچه بازی در نیار بدش به من😂 مراکان:نخند مگه بچه ای که آبنبات چوبی تو دستته😐 آدرینا:اای خدا ب.ه تو چ.ه 😅 مراکان:🤣بچه ای نه؟ مرینت:خدایا اینا کی اینقدر با هم صمیمی شدن😐 نفهمیدم و رفتم توی خونه دیدم کروسان🥐روی میزه داشتم حمله ور میشدم که مامانم زد رو دستم و گفت:واسه ی مهمونه🙂 اما به جاش یه دونه ماکارون بهم داد🙂 در حال بالا رفتن از پله ها به سمت اتاق بودم که تا متوجه شدم
داد زدم:مامان.......مهمون کیه؟ پایان دوستتون دارم خیلی زیاد بریم کنار تا باد بیاد😂✌️ فعلا تا پارت بعد🤗
.............
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
شما حس نمی کنید لوکا زویی را دوست داره؟
کجا؟
تو داستان من یا نن؟
سلاممم ♥‿♥ یه اطلاعیه ♥‿♥
کاربر نیکا✿◕ ‿ ◕✿ برگشته ✿◕ ‿ ◕✿ میخواد داستان بنویسه✿◕ ‿ ◕✿
حمایت کن
─▄████████▄─▄████████▄
▐█████████████████████▌
██████╔═╦═╦═╦═╦═╗██████
██████║╬║╩╣╬║╠╣╩╣██████
▐█████║╔╩═╩╩╩═╩═╝█████▌
─▀████╚╝█████████████▀
───▀███████████████▀
─────▀███████████▀
──────▀███████▀
───
🙏🙂👍
عالییییی بعدی😍
تو راهه😊🙏
ســـــلام ✧ღ
کاربر Nika برگشته😃🍭
قراره یه داســـــــــــــتـــــان خفن به اسم 彡彡彡◉༻عــــشــــق بــــــــے نـــــهـــــــایــــــــــــــت༻◉彡彡彡 بنویسه 😃🍭❤🍃
لــــطفا حمـایـــــــت کنید 🙏🏻🙏🏻❤🥰 ══ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ═♬ஜ═ღღ✯✯✯
🙏👍
عالی
ممنونم😊♾️