
سلام من اومدم با ادامه ی داستان اگر استان را نخوندید به عشق بی پایان پارت 1 سربزنید لایک و کامنت و دنبال فراموش نشه ببخشید در داستان قبلی هی کلمات را جا انداختم بریم سراغ داستان

(یادم رفت تو قسمت قبلی بگمم هنگام عروسیشون برفم میومد) انها رفتن سر خانه یشان انجا بزرگ بود ولی انها وقت برای چیدمان خانه نداشتن و با کمک پدر و مادر مرینت و ادرین انجا را چیدمان کردن ولی چیدمان تمام نشد انها باید یک جا می خوابیند امیلی< مرینت شما و ادرین بهتره یک روز مهمون خانه ی ما باشید و در اتاق ادرین بخوابید> مرینت با تعجب گفت ادرین مرینت مادر و پدر ادرین هم قبول کردند و با مرینت خداحافظی کردند و مرینت انها را بغل کرد. شب شد و مرینت در اتاق ادرین و با ادرین خوابید و قبل از خواب همو بوسیدند و خووابید و فردا ان روز

فردا ان روز رینت بیدار شد و دید ادرین هنوز خوابه و انها باید میرفتن مدرسه ادرین را تکان داد و گفت بیدار شو بیدار شو و بعد که هی صداش کرد و اون بیدار نشد داد زد< بیدار شوووو> ادرین یهو از خواب پرید. مرینت ادرین مرینتادرین انها بلند شدند و رفتن طبقه ی پایینگابریل و بعد انها صبحانه یشان را خوردند و با ماشین رفتن مدرسه. خانم بوستیه به بچه ها سلام کرد و انها هم جوابش را دادند خانم بوستیه بنابراین مرینت و ادرین باهم نینو و الیا هم باهم و میلن و ایوان هم باهم نشستند و خانم بوستیه به هرکدام از انها لباس گرم و اسکیت داد(چون زمستون وبود برف میومد)انها رفتن جلویه کمد هایشان(همون کمد هایی که هرکس وسایل خودشو میزاره منظور و بعد ادرین به مرینت یک کادو داد و گفت مرینت که شگفت زده شده بود
و ادرین گفت کادو را باز کنه و مرینت کادو را باز کرد و دید یک ژاکت زرشکی مناسب برف و زمستونه و لبخندی زدو ادرین را بغل کرد و گفت الیا و نینوکه فقط به اونا خیر شده بودند کلن. مرینت ادرین دست همو گرفتن و رفتن سوار اتوبوس شدند و کنار هم نشستند و به زمینی باز و پر از یک رسیدند و همچنان که دست همو گرفته بودند پیاده شدند و رسیدند ادرین مرینت ان دونفر خواستند بروند که کلویی اومد از وسط اون رد شد و گفت ادرین< ببین کلویی من میدونم تو عاشق منی ولی من خودم یک همسر فوق العاده دارم که اونو با هیچکس و صد تا طلا هم عوض نمی کنم و از نظر من کیم عاشقته و تو را دوست داره بهتره اونو ناراحت نکنی> و مرینت هنگام اسکیت سواری ارومش اینو شنید و خوشحال شد البته تیکی و پلگ هم داشتن با پاهایشان باهم روی یه یخ کوچولو میرقصیدند. ادرین مرینت و دید که اروم داشت رو اسکیت راه میرفت و ارفت سمتش دوتا دستاشو گرفت و به سمت خودش کشوند مرینت یهو متوجه شد و خندید. و با هم دیگه رو اسکیت رقصیدند
ادرین موقع اسکیت مرینت را دو بار بلند کرد و بعد انها وایستادند و همو بوسیدند و همه حتی تیکی و پلگ و کوامی ها هم برایشان دست زدند ولی کلویی خیلی عصبانی بود و از انجا رفت مدرسه تمام شد و انها با ماشین برگشتند خانه یشان و چچیدمانشان را تمام کردند و مرینت غذا پخت و دوتایی خوردند که در اخبار گفت
لیدی باگ گفت(یعنی همون گردونه ی خوش شانسی) و بعد ازش یک چشم بند خواب اومد و به کت نوار گفتکت نوار و لیدی باگ هواس شرور خاکستر را پا کمربنر پرت کرد و سریع چشم بند خواب را به چشم هایش بست و به ت نوار گفت از قدرتش استفاده کنه و کت نوار گفت و بعد پر ابی پرواز کرد و لیدی باگ گفت (راستی این کارها کار فیلیکسه ها چون معجزه گر طاووس اونو پس نگرفتن)
چند ماه بعد.............
لیدی بگ هنگام جنگ با منجمد ساز که دوباره سر بستنی هاش شرور شده بود حالش خوب نبود ولی به کت چیزی نگفت و پر شرور و گرفت و همچی تموم شد و اونا برگشتند خونه و هنگام غروب رفتند کنار دریا و قدم میزدند که....... این داستان ادامه دارد..........

امیدوارم از داستان خوشتون اومده باشه لایک و کامنت و فالو فراموش نشه که منم لایک و کامنت میزارم برای تستاتون و فالو می کنم بایییییییی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوب
دانستنی!
من بک میدم!
این کاربرا را پین کنید!