سلام اینم پارت پنج داستان. ناظر جون لطفا منتشر کن و شخصیش نکن ج*و"ن هرکی د* و * س* ت د*ا* ری
لیسا : بابام میخواد اینجا کمپانی بزنه.
یونا : خوبه پس منم برای کار میام کمپانی شما.
لیسا : باید دنبال خونه بگردم قراره یه مدت طولانی اینجا باشم.
یونا : چرا تو خونه ی من نمیمونی؟
لیسا : نه قراره چند سال بمونم.
یونا : پس از فردا دنبال خونه میگردیم.
بعد از یه هفته گشتن یه خونه ی آپارتمانی پیدا کردن. اثاث کشی تموم میشه.
ساعت 12 شب
لیسا میخوابه یهو صدای یه آهنگ بلند میشه.
(fire, fire, fire, fire)
لیسا از خواب میپره.
لیسا : یادم نمیاد تلویزیونو روشن گذاشته باشم.
بعد پامیشه میاد تو پذیرایی میبینه تلویزیون خاموشه ولی هنوز صدای موزیک میاد. از خونه میاد بیرون میبینه صدا از خونه ی واحد بغلیشه بعدم میره به در محکم میزنه یه نفر میاد درو باز میکنه.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
بعد از قرن ها عالی بود
بعد از یک سال 😬 داشتم ناامید میشدم