اینم پارت چهاردهم 👇🏻👇🏻
مرینت: مردم اون شهری که استاد شی هو توش زندگی میکرد به سنت ها و عقاید گذشته گانشون خیلی پایبند بودن.....شهر سایاتاما شهر کوچیک اما زیبایی بود، اونجا تونستم با نوه های استاد رابطه خوبی برقرار کنم، استاد شی هو 27 تا نوه قد و نیم قد داشت!!!... همشون آدمای خون گرم و مهربونی بودن و خیلی چیزا ازشون یاد گرفتم..... من آخرین سال دانشگاه آنلاینمو اونجا گذروندم و البته از لباس های سنتی اونجا برای آزمون نهایی دانشگاهم خیلی ایده گرفتم....توی همون سال نینو و الیا ازدواج کردن، متاسفانه نتونستم برای جشن ازدواجشون به پاریس بیام اما لباسای عروسیشونو طراحی کردم و بعدم دوختم و براشون پست کردم.... آدرین: جالبه!!!... اما یه سوال برام پیش اومد.... چرا استاد شی هو اجازه نداد برای مراسم عروسی الیا که بهترین دوستت بود، به پاریس
بیای؟؟!!... مرینت: آه.... من باید برای پرداخت
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
فالویی بفالو
و لطفا در مسابقم شرکت کنید
پین شه پلیز
عالیییی
میسییی
عالی
مرسیی
پس کوشی؟
عجله داریا 😅
تا چتد دقه دیگه میزارمش
آره دارم
هورا
گذاشتم، تو برسیه 🤗
هوراع
یکی منو ناظر کنه تا منتشرش کنم
😭😭😅
عالييييييييييي بود اجو 💜💜💜💜💜 خوشحال شدم كه توانستم داستانت رو بررسي كنم 😆 دلم براي اين داستان تنگ ميشه ظاهرا چيزي تا اخرش نمونه 😞
مرسیی اجی
اره دیگه پارت بعدی پارت آخره 🥺
خیییییییلی عالی بووووود💓💗
دلم واسه این داستان تنگ میشه🥲
پارت دوم داستانمو دادم برید بخونید😉💓
مرسییییی اگه خواستی دوباره بخونش 😭اما بزار بهت بگم این پایان من نیست 😅چون قراره اگه مشکلی پیش نیاد بعد این یه داستان دیگرو شروع کنم
چشم
خیلی هم عالی حتما بنویسش👍🏻👍🏻
باشه 😍
عالی بود 👍👍👍
ممنون 😊
عالیییی و ظاهرا تا اتمامش پارتی زیادی نمونده 🥲💔
مرسیی
پارت آخرو نوشتم
لایک ها و بازدید های این پارت که یکم زیاد شد میزارمش 😭🥰
🥲🥲
عالیییییی
مرسییی
عالی بود
بعدی پلبیزز
تا آهر شب حتما
تننک