عشق لحظه ای ✨🎻 (3)

یهو یه صدای وحشتناکی مثل گلوله اومد دویدم سمت صدا دیدم اعضای بی تی اس در کمپانی با بادیگارد ها ویسادن و به دیونه هم با تفنگ میخواد اونارو بزنه (آون صدای تیر هم به خاطر این بود که زده بود هوا تا بترسن)منم ترسیده بودم اومدم برم پیش اعضا که یهو یه نفر از پشت گرفتم و تفنگو گذاشت رو سرم اون یکی هم فرار کرد جیغی کشیدم که همه اعضا و بادیگاردا برگشتن سمتم

اعضا ترسیده بودن بادیگاردا اومدن بیان سمتم که اون مرده (همونی که تفنگ گذاشته رو سرم اسمش لی مین هو بود)لی مین هو:جلو نیایند وگرنه میکشمش و منو میکشید سمت خودش از اونجایی که من رزمی بلد بودم توی یه حرکت تفنگو ازش گرفتم و من گرفتم سمتش و

رفتم سمت بادیگاردا و تفنگ دادم دستشون و لی مین هو هم دستگیر کردن و من هم رفتم یه ابی بخورم که اعضا بی تی اس اومدن نامجون:واقعا ممنون تو نبودی معلوم نبود چی میشد ا.ت:خواهش میکنم کاری نکردم و اونا هم رفتن و من هم رفتم خونه....

هی من چقدر مهربونم که پارت جدید گذاشتم با اینکه شرایطو انجام ندادید👩‍🦯 شرایط پارت بعد:۱۰ لایک ۵ کامنت

تا آخر برو ثبت بشه

حمایت؟!