من اسیرت نیستم (پارت مقدمه)

نام: من اسیرت نیستم: ژانر: یه جورایی معماییه و یه کوچولو عا/ش/ق/ا/ن/ه شخصیت ها: ا/ت،بی تی اس، تهیون، یانگ، مین هیوک، لوکاس. پارت: مقدمه. تعداد پارت ها: مشخص نیست ولی فکر کنم نهایت 10 پارت شایدم کمتر بشه

سلام سلام اومدم با یک داستان خب در این داستان تو ده ساله تهیونگ رو میشناسی و سه ساله باهاش ازدواج کرده خودتم آیدلی و سولو کار میکنی با بلک پینک هم دوست هستی و از دانشگاه حقوق فارغ التحصیل شدی ولی چون عاشق خوندن بودی خواننده شدی مادر و پدرت در کانادا هستند و خواهرت در آمریکا و خودت در کره هستی خب بریم برای داستان«تهیونگ در این داستان زیاد نقشی نداره در واقع اتفاق هایی که برای ا/ت میوفته رو می بینید»

موضوع کلی: ا/ت دختری که زندگیه خیلی عالی و راحت و ایده الی داشت تا اینکه یه درخواست بهش میدن که...

از زبان ا/ت= امروز رفتیم با ته بیرون خوش گذشت دیگه خیلی خسته بودم تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد صبح بیدار شدم دیدم تهیونگ هنوز کمپانی نرفته. ا/ت: تهیونگا چرا کمپانی نرفتی؟ ته: آخره هفتس خب. ا/ت: اهان. ته: میگم میای بریم بیرون؟ ا/ت: اوکی ولی عصری بریم الان خیلی خستم. بلاخره عصری رسید ته آماده شده بود منم آماده شدم رفتیم به یک رستوران رسیدیم رفتیم داخل هیچکس نبود. یه دفعه همه اومدن بیرون گفتن سوپرایز. تهیونگ: تولدت مبارک. تعجب کردم امروز تولدم بود؟ ا/ت: وای تهیونگاااا مرسیییییی. تولدم رو جشن گرفتیم همچی عالی بودد. تا یک روز بهم درخواست دادن که با خانوادم برم به یک جایی که خودم تاحالا اسمشو نشنیده بودم خواستم تهیونگ هم باهام بیاد اما کسی که بهم پیشنهاد داده بود گفت فقط خانوادت. ا/ت: خب من با تهیونگ ازدواج کردم اونم جزو خانوادمه. فرد ناشناس: اما منظور من پدر و مادر و خواهرته. من نمیخواستم قبول کنم اما پدر و مادر و خواهرم رو خیلی وقت بود ندیده بودم دوست داشتم باهاشون برم مسافرت پس قبول کردم. رفتیم با هواپیما به همون جای ناشناس اما از قرار رفتیم به............. (خو اینم از پارت مقدمه میدونی کم بود و زیاد ممکنه جالب نبوده باشه اما پارت های بعد هیجان انگیز تر خواهد بوددد منتظر باشین^^)