10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 👑محسن👑 انتشار: 4 سال پیش 365 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان من اومدم با قسمت نوزدهم این قسمت هم یه چالش داریم خب بریم سراغ داستان:
انچه گذشت:سوار ماشین شدیم و رفتیم دور دور................... یهو یه ماشین جلومون پرید......................وقتی رفتیم تو خونه..........................من میرم بعد از من تبدیل بشین و بیایید..................من میخوام جون تو را به جسم همسرم منتقل کنم.................یه نور آبی رنگ از دستم به سمتش رفت...............بریدجت چانگ این معجزه گر اژدها هستش.............خب بریم سراغ داستان:
وقتی رفتیم تو هال گفتم استاد فنگ ،جودی ،کت،اژدر و گرگی بریم؟کت گفت بریم جودی گفت من معجزه گرم تو همون خونه هست یعنی همون معجزه گر ققنوس گفتم چیزی اونجا نیست که پس ما تنها میریم شما میایی گفت نه اونجا پراز تله های مرگباره گفتم خب باشه بریم...بریدجت گفت اژدهای قدرتمند و تبدیل شد رفتیم به سمت خونه وقتی رسیدیم دیدم همون خونه متروکه هست که موقع پیچیدن تو خیابون دیده بودیم گفتم اينجاست ؟؟جودی گفت بله اینجاست گفت خب بریم جودی گفت من تله ها را میدونم کجاست پس اول من میرم و شما ها هم پشت سرم بیایید گفتیم باشه و رفتیم که اول کار پای بریدجت رفت روی یک سنگ و سنگ رفت تو گفتم وای نه که یهو یه عالمه تیر به سمت مون پرت شد که یهو یه دیوار گرداگرد مثل سپر نینو دو مون را گرفت دیدم جک اینکارو کرده گفتم ممنون جک گفت قابلی نداشت بعد رفتیم نزدیک تر که یه جعبه رو یه میز بود جودی گفت صبر کنید و یه سنگ بزرگ از جلومون رد شد بعد یکم رفتیم جلوتر که دوباره جودی گفت وایسید و یه چوب بزرگ از جلومون تاب خورد گفتم چقدر اینجا مجهزه گفت پس چی گفتم دیگه نیست؟؟ گفت یکی دیگه هست که خیلی خطرناکه گفتم چی؟ که گفت سرتونو بدزدید که دیدم یه عالمه اتیش از بالا سرمون زد بیرون مادهم سرمون را بردیم نزدیک زمین تا اتیش ها تموم بشه وقتی اتیش ها تموم شد رفتم جلو و در اون جعبه را باز کردم که یهو...
کوامی ققنوس اومد بیرون و گفت سلام من کای هستم کوامی ققنوس جودی گفت کای عزیزم و اومد سمتش که دیدم کای هم گفت خانم جودی و رفتن تو بغل هم (مثل تیکی و مری) بعد جای گفت من پادشاه کوامی ها هستم گفتم وایسا یعنی تو شوهر سوزی هستی؟گفت اره اونو از کجا میشناسید ؟؟؟؟؟اینجاست؟ گفتم بابا وایسا کم کم بپرس اولی من با کمک اون مادر شوهرم را زنده کردم دومی نه اینجا نیست اما بعدا که رفتیم پاریس میاریمش پیشت گفت ممنونم نگهبان اعظم گفتم بابا مرینت صدام کن گفت مگه هویت همو میدونید؟؟؟ گفتم اره بقیه سوالاتت را از جودی بپرس گفت هوی با جودی درست صحبت کن بگو خانم جودی جودی گفت عه کای زشته اون نگهبان اعظمه باهاش درست صحبت کن دوماً اون دختر نوه منه چیزی نیست کای گفت ببخشید مرینت من رو صاحبم حساسم اون بهترین صاحبیه که داشته ام ،به حالت عادی برگشتم که دیدم تیکی اومد بیرون و گفت کای منم تو این ده هزار سالی که از عمرم گذشته هیچ صاحبی مثل مرینت نبوده چون بقیشون منو مثل برده خودشون میدونستن اما مرینت همیشه به حرفام گوش میکنه اما نه همیشه😁😁گفتم ممنون تیکی جونم بعد بهش دوتا ماکارون دادم اما اونم مثل پلگ دوتا ماکارون را درسته قورت داد گفتم کمال همنشین درتو اثر کرده ها گفت یعنی چی؟؟گفتم یعنی از بس با پلگ گشته ای تو هم مثل اون که پنیر تو حلقش میکنه تو هم مثل اون ماکارون ها را چپوندی تو دهنت گفت چون خیلی گشنمه گفتم خب بسه دیگه بیایید بریم خونه که من خیلی گشنمه ناهار هم نخورده ام تیکی گفت راست میگی منم گشنمه گفتم😳😳😳تو الان دوتا ماکارون خوردی بیشتر از همیشه گفت بابا از صبح تا حالا تو حالت تبدیل بوده ای و ارتقا هم پیدا کرده ای گفتم اها راست میگی بریم و گفتم تیکی اسپاتس ان جودی گفت کای وقته پروازه و تبدیل شد(یکی از عکس ها عکس کای و اون یکی هم عکس رودولف هست)بعد رفتیم خونه که یهو.....
عمو چنگ سریع اومد و گفت پیداش کردین؟؟گفتم اره گفت خدارو شکر گفتم خب من چمدون ها را دیشب جمع کرده ام ما دیگه باید بریم عمو چنگ گفت کجا میرید بمونید خونه ما گفتم نه دیگه باید بریم مدرسه مون هم دو روزه نرفته ایم بعد به گابریل گفتم اقای اگرست بریم؟؟؟گفت بریم جت هم آماده است گفتم باشه بعد تبدیل به خودمون شدیم و لباس عوض کردیم و حرکت کردیم سمت فرودگاه وقتی رسیدیم رفتیم و سوار جت شدیم وقتی جت حرکت کرد ادرین دستمو گرفت و گفت میدونم میترسی گفتم ممنون و سرمو گذاشتم رو شونه ادرین و کم کم خوابم برد..از زبان ادرین:دیدم مرینت سرشو گذاشت رو شونه ام منم فهمیدم خوابش برده منم سرمو گذاشتم رو سرش و خوابیدم..از زبان امیلی:خواستم یه نگاهی به بچه ها بکنم دیدم مارسل و ادرینا تو بغل هم خوابن مرینت و ادرین هم سرشونو رو سر هم گذاشته ان و خوابن گفتم گابریل مرینت و ادرین خیلی نازن گفت اره موافقم اما مرینت خیلی با استعداده گفتم میدونم گفت من دیوانه بودم که ادرین رو مجبور میکردم با اون سوسک ژاپنی بگرده گفتم تو که نمیدونستی مرینت عاشق اونه گفت اره حق با تو عه گفتم به نظرت عروسی اونها رو کِی بگیریم؟؟ گفت هر وقت خودشون بخان گفتم بنظر من هفته دیگه چطوره؟؟گفت عالیه اما باید نظر خودشون را هم بپرسیم..از زبان جودی:...
دیدم مرینت و ادرین تو بغل همن گفتم فنگ سابین دختر خوشگلی داره ها گفت اره اما تو نمیدونی اون چطور از بس شرور های هاک ماث و لیدی ماث بر می اومد گفتم اون یه ابر قهرمان قویه گفت اره..از زبان مرینت(چهار ساعت بعد)وقتی از خواب بیدار شدم ادرین را بیدار کردم و رفتم مارسل و ادرینا را هم بیدار کردم بعد هواپیما نشست روی زمین من و ادرین دستای همو گرفتیم و از پله های هواپیما پایین رفتیم بعد از ما مارسل و ادرینا و گابریل و امیلی و جودی و فنگ اومدن پایین بعد منو ادرین گفتیم ما پیاده میاییم مارسل و ادرینا هم گفتن ما هم پیاده میایی میخواهیم یکم تنها باشیم گابریل و امیلی گفتن خوش بگذره و با جودی و فنگ سوار ماشین شدند من و ادرین دست در دست و یک چمدون هم در دست دیگرمون رفتیم به سمت خونه ما مارسل و ادرینا هم ن متر اونطرف تر از ما حرکت میکردند تو راه من و ادرین با هم حرف میزدیم من گفتم ادرین بنظر تو کِی عروسی بگیریم؟؟گفت بنظر من همین الان گفتم ادررین😠دیوونه ای اخه حالا با چمدون بریم محضر؟؟ادرین گفت من شوخی کردم گفتم با من بودی ؟؟😠😠😠😬الان حسابتو میرسم و دنبالش کردم اونم فرار کرد من راهمو عوض کردم و رفتم تو یه کوچه که دیدم چندتا پسر دارن میان سمتم و چون اون کوچه بن بست و تنگ بود نور زیادی نمیومد گفتم هوی چطونه با من درنیوفتین که خیلی براتون بد میشه یکی از اونا گفت نه دختر خانوم ما فقط پول میخوایم گفتم خودتون خواستین گفتن مثلا میخوای چیکار کنی؟؟گفتم اینکارو و گفتم تیکی اسپاتس ان که دیدم یکیشون گفت این که لیدی باگه و فرار کردن گفتم تیکی اسپاتس اف و از کوچه رفتم بیرون که دیدم یه نفر منو از پشت کشید سمت خودش که دیدم یه پسره گفتم چیکارم داری؟؟گفت هیسسس عشقم ساکت گفتم هوی ادرین عشق منه ادریننننن ادرینننن کجایی؟ گفت ادرین کیه؟؟و منو نزدیک خودش کرد منم تقلا میکردم که دیدم یه نفر گفت هوی با عشق من چیکار داری و دوید سمتش منم با زانو زدم تو جای حساسش (اوه من دردم گرفت منظورمو فقط پسرا میفهمن😂😂)و افتاد زمین ادرین اومد پیشم و گفت عشقم کجا رفتی؟؟ گفتم به شما مربوط نیست گفت عشقم من یه چیزی گفتم ببخشید گفتم نخیرم من نمیبخشمت گفت منو نمیبخشی؟؟😢😢گفتم نه گفت باشه منم میرم خود کشی میکنم من با ترس بر گشتم سمتش و گفتم نه عشقم میبخشمت گفت نه باید از دلم در بیاری گفتم نه حرفشم نزن (اینم همیشه بوس می خواد😁😁)گفت تو که نمیخوای پیشیت ناراحت بشه؟؟و چشاشو عروسکی کرد گفتم پوووف باشه و نزدیکش شدم و همو💏💏💏💏که یهو.....
دیدیم مارسل و ادرینا دارن اینطوری نگامون میکنن😮😮😠گفتم چه مرگتونه؟؟مارسل گفت براچی اونو بوسیدی؟؟گفتم به تو چه گفت هوی درست حرف بزن گفتم من از تو چند دقه بزرگترم بام درست حرف بزن گفت نمیخوام گفتم خیله خب منم دروغ به مامان میگم از اون کارا کردین گفت هرچی میخوای بگی بگو گفتم میگما گفت هر کاری میخوای بکنی ، بکن گفتم خیله خب پس منم معجزه گر تو و اون عشقت را میگیرم گفت نه ببخشید غلط کردم گفتم اها حالا شد پس حرف اضافی نزن گفت چشم گفتم بریم خونه؟؟گفت بریم..بعد حرکت کردیم به سمت خونه ما وقتی رسیدیم رفتیم تو و سلام کردیم که دیدم مامانم و بابام اومدن و منو سفت بغل کردن گفتم مامان بابا خفه شدم مامانم و بابام منو ول کردن و گفتن ببخشید بعد مامانم گفت چرا هرکی پیدا میشه میخواد جون تو را بگیره؟؟گفتم مامان من ده تا جون دارم گفت مگه گربه ای؟؟گفتم نه اما من هاک ماث را شکست دادم و لایلا و الفرد را گفت خب دیگه بسه برو تو اتاقت و لباست را عوض کن ما حرف خصوصی داریم گفتم این حرفتون چیه که مارسل و ادرینا و ادرین باید باشن اما من نه؟؟گفت هیچی خصوصیه منم فهمیدم قضیه چیه گفتم مامان بابا من میدونم ما درمورد عروسی من میخواهید حرف بزنید من قبول میکنم که اخر اون هفته باشه مامانم گفت پس مبارکه خب مرینت برو به گابریل و امیلی بگو بیان گفتم اونا کجان؟؟گفت تو اتاق تو گفتم اها بعد یه لحظه خشکم زد گفتم چیییی؟؟نهههههه آبروم رفت و دویدم سمت اتاقم..از زبان امیلی:وقتی رفتیم تو اتاق مرینت دیدیم....
اونجا پر از عکسای ادرین و کت نواره گفتم گابریل میبینی عروس گلم چقدر عاشق ادرینه گفت اره اینم مثل ادرینه اونم مثل مرینت تو اتاقش پر از عکسای مرینت و لیدی برگه اما قبلا فقط عکسای لیدی باگ بود گفتم اینا کپی هم هستن گفت موافقم گفتم خب چرا مرینت نیومد؟؟ دیدم در با سرعت باز شد و مرینت اومد تو و تا ما رو دید گفت بخدا من منظوری نداشتم ببخشید که اتاقم پر از عکسای ادرینه گفتم نه چیزی نیست اونم تو اتاقش پراز عکسای تو و لیدی باگه گفت عه خاب گفتم خب بیا حرف بزنیم گفت نه میدونم راجب چی میخواستن حرف بزنن من قبول کرده ام که اون هفته باشه گفتم واقعا؟؟گفت اره گفتم خب پس بریم پایین گفت بریم گابریل گفت اوهوم اوهوم دیدم پرت شده رو تخت مرینت گفتم وا گابریل تو کِی افتادی اونجا؟؟گفت از وقتی عروس گل شما درو با سرعت باز کرد مرینت گفت ببخشید من خیلی معذرت میخوام (مثله وحشایی😂😂/تویی😠/هوی میخوای ادرینو بکشم؟؟/نه ببخشید)گفتم خب دیگه گابریل پاشو بریم گفت باشه و بلند شد و با هم رفتیم پایین...
ادرین گفت چیشده چرا اینقدر سرو صدا میکردید؟؟امیلی گفت چیزی نبود مرینت درو با سرعت باز کرد و پدرت پرت شد روی تخت مرینت ادرین گفت واقعا؟؟😂😂😂..یه نگاه به گابریل کردم دیدم داره اینطور به ادرین نگاه میکنه😠😠ادرینا گفت مرینت خیلی وحشیه گفتم تو وحشی ای گفت نخیرم گفتم عععععه اینطوریاس گفت اررررره اینجوریاس گفتم مامان بابا امیلی و گابریل میدونید دو روز پیش که رفته بودم برج ایفل ادرینا و مارسل چی به هم میگفتن؟؟دیدم ادرینا اینطوری شده😨😨گفتم بگم؟؟😏😏گفت ن..نه ببخشید ل..لطفا نگو امیلی گفت عروس گلم بگو گفتم خب ادرینا مجبورم بگم گفتم ادرینا و مارسل در مورد اون کارها و اینکه سه تا بچه داشته باشن حرف میزدن و میگفتن که همون روز اول ازدواج شون از لون کارا میخوام بکنن(اِی دروغ گو/م:چیه بهش هشدار داده بودم/حق با تو عه😂😂/م:از حالا میخواد جنگ عروس و خواهر شوهری راه بندازه/والا😁)ادرینا گفت ببخشید خب چیه آخرش که باید بچه دار بشیم امیلی گفت اره اما نه روز اول عروسی گفتم....
خب این قسمت هم تموم شد برین بعدی
بازم برید بعدی کار مهمی باهاتون دارم
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
سلام محسن خواستم بگم کل داستانتو خوندم(نمیدونی چقدر طول کشید😪)و عااالی بود😍😍😍
ممنون
وای محسن عالی بود مردم ازخنده مخصوصا جایی که گابریل پرت شد روی تخت
و ماجرای مارسل و ادرینا 😂😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣
😁😁
پارت بعد را بزار من لایک کردم
ثنت نام کردم و برگشتم راستی یکم پیش از حد منحرف شد نظری ندارم یکم اروم یهو رفتی تو کارش و راستی میدونم درد بدیه و فقط پسرا میفهمن خودم روی نردبون پام لیز خورده و 😣
اوخ اوخ اوخا وخ😂😂
من خودم یه بار همکلاسی توپ را با نوک پاش شوت کرد و توپ درست خورد وسط 😣😣
من یک بار تو پارک فتبال بازی میکردیم توپ جلوم بود چند بار هشدار دادم گفتم بره کنار نرفت یک برگردون زدم خورد اونجاش افتاد زمین😂😣
میشه از این به بعد چالش بزاری
راستی عالیییییییی😍😍😍
عالی بود ممنون بابت داستان
سلام محسن عالی بود مخصوصا اسلاید آخر 😂😂😂
ممنون😂😂