ناظررر هیچی نداره به خدا🙂💔
Adrian💚: حالا که مرینت توی بغلم بود خیالم راحت شده بود.. با اینکه هنوز تو خطر بودیم ولی دیگه چیزی برای نگرانی وجود نداشت.. بدون شک ما برنده این بازی به حساب میایم.. (سخت در اشتباهی پسرم😂) به هر حال الان تنها چیزی که برام اهمیت داشت آروم کردن مرینت بود که بدجور به خودش میلرزید.. خب البته حقم داشت، اگه منم جای اون بودم خیلی میترسیدم.. هرچند که مطمئنم بیشتر به خاطر من نگران بود تا خودش.. (چقدر مغروره😐) ریچارد با اینکه جا خورده بود از اون وضعیت اما زود خودشو جمع و جور کرد.. ریچارد: به به! پلیسای عزیز دل.. چه خبر؟ حال شما؟ / نینو: از جات تکون بخوری شلیک میکنم / ریچارد: اوه.. پسر جوان! سخت در اشتباهی.. من کسی هستم که شلیک میکنه.. من اینجا یه برگ برنده دارم و اونم تام و سابین.. شماهم اگر میخواین اونا زنده بمونن بهتره برید گمشید / کیم: حرف دهنتو بفهم ریچارد (اینا از کجا میدونن؟ خب میگم بعدا بهتون😁) آلیا: همه اینجا میدونن که من اعصاب ندارم پس بیخودی عصبانیم نکن.. مجبورم نکن دستمو به خون کثیفت آلوده کنم! / ریچارد: خیلی تند میری.. پیاده شو باهم بریم.. همونطور که نینو و بقیه مشغول گرم کردن سر ریچارد و ادماش بودن، خیلی اروم دست مرینت رو گرفتم و از پشتش رفتیم سمت اقا و خانم دوپنچنگ.. سابین: عزی..😭 / آدرین: هیس! و شروع کردیم باز کردن دستاشون.. خیلی زود آزاد شدن.. تفنگی که دستم بود رو بالا بردم و یه شلیک به طرف سقف کردم.. بومممم.. البته لازم به ذکره حواسم بود که قبل از شلیک مرینت رو محکم بگیرم.. (باش بابا فهمیدیم دوسش داری بسه😑😂) صدای گلوله باعث شد همهی نگاه ها به طرف من برگرده.. به اخمی که تو لبخند پیروز مندانه قاطی شده بود به ریچارد نگاه کردم.. آدرین: دو هیچ به نفع من ریچارد.. تو باختی! دیگه گروگانی هم نداری.. بهتره تسلیم بشی😏 / ریچارد با تته پته گفت: اما.. اخه.. یعنی.. ادریننننن میکشمتتتت!!! / آدرین: وقتی از زندان آزاد شدی شاید راجبش حرف زدیم.. البته اگه اصلا آزادی در کار باشه که من فکر نمیکنم / ریچارد: انتقام میگیرم اگراست کوچولو! انتقام تلخی میگیرم.. / تام: فکر نکنم بهت این اجازه رو بدم😡 / ریچارد: اصلا اول خود تو رو میکشم.. ولی ثبل از اینکه هیچ کدوم بهم حمله کنن یهو صدای شلیک اومد و یکی از پلیس ها زخمی روی زمین افتاد.. یه نفر تیراندازی رو شروع کرد! خدا بگم چیکارت نکنه عوضی.. همین باعث شد در عرض چند ثانیه اونجا به یه میدان جنگ تبدیل بشه و پر از دود بشه.. مدام صدای گلوله شنیده میشد و خلاصه خر تو خر بدی شده بود.. هرکس یه جایی پناه گرفت.. منم مرینت رو بردم یه گوشه کناری و همونجا نشستیم تا ببینیم چی میشه.. دلم میخواست برم کمک ولی تفنگی که دستم بود یه هفت تیر بود و فقط یه تیر توش مونده بود! با این قطعا مرگم حتمی بود.. پس فقط تصمیم گرفتم همونجا با مرینت پناه بگیریم..
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
63 لایک
جررررر(جهت حرصی کردن یه بنده خدا😂😂)
بچه ها یه چیزی😊😁
به دلیل مدت طولانی که بد باش ولی مال من باش منتشر نشده، طرفدار هاش رو از دست داده💔
احتمالا دیگه فکر نمیکنن داستان رو ادامه بدم😕
میخوام خواهش کنم اگر کسی رو میشناسین که داستان رو میخونده بهش خبر بدین که دوباره دارم ادامه میدم😄❤
مرسی ک هوامو دارین😃💕
من دارم عرر میزنم
سلاماجی جون خوبی
من یه مدت مریض بودم
نتونستم رمانتو بخونم
چرا جواب کامنت ها رو نمیدیییییییییی کوشیییییییییی بیاد دیگهههههههههه اومدی پارت بعد رو هم بیار
ببخشید اجو
امروز دیگه حتما میدم قول میدم
مرضیه بمیرم راحت شم از دستت میخوای من از حرص بمیرم اخه این پارت بعد کجاس 🥲🥺؟
ای خدا آجی دریا نذاری یه وقت اون کلمه رو فراموش کنم, خب؟🤣
اوکی جرررر😂
عاجی پارت بعدی کی میاد؟😹♥🤌🏻
چشم چشم
مممممممممممملللللللللللللللااااااااااااااااا
جان
پارت بعد 😑
مدرسه ها که تعطیله وقت برای چی نداری ؟ 😐
ملا کجاییییییییییی
چون اخه مسافرتیم
😐
🎵پارت بعد کجایی دقیقا کجایی🎵
🎵میخونم به یاد تو🎵
🎵که بیای بگی اینجام🎵
🎵بگی میمونم پیشت نمیرم🎵
🎵بگی اومدم دیگه نمیرم🎵
🎵پارت بعد بیا لطفا🎵
🎵که من بی تو هیچم🎵
پارت بعدددددددد😠😠😠😠 😤 😤