چه روز های زیبایی بود! 8

سلام خب.. اگه میشه ب داستان کلمات میتونن کشنده باشن سر بزنید.. همین.. و شاید بجای داستان کلمات.... ی داستان دیگه بنویسم لطفا حمایتم کنین تو حس خوبی نیستم

« قلبم درد میکنه»..« چرااا چرا من؟؟؟؟»...« چه گناهی کردم..»..« ولم کننن»..«من میخام به زندگی قبلیم برگردم اگه اینکارو نکنی خودمو میکشم ه ه ه 😂... 😄... ❤» ..« ولم کنننن»..« اره اره همش تقصیر توعههههه» « من هق دیوونه نیستم فقط.. کسی درکم نمیکنه» « مرینت من لایق تو نیستم لطفا ازم متنفر شو»..« بکششششش بکششش میکشممم همه رو میکشمممم هاهااهاااا» «دیگه تحمل ندارم» « عارهههه تقصیر مرینته و عو. ضیییییی» ..« همش تقصیر منه..» « سابیننن مگه ناراحت نیستی مگه بی عدالتی نشده؟ پس برو انتقامتو بگیر »« نههه تقصیر مرینت نیست اون ی بچه بگناهه» « اگه اون نبود همه چیز بهتر میشد سابینن» « ارهه من میکشمش چاقو...»

تام: بمیررررر سابین: ااااا( صدای جیغ) سابین: همش تقصیر توعه پس با حسرت زندگی کن سابین:«.....» مرینت: هققق ماماننننننن (داد)

تیکی: آخ سرم.. چ. چی؟! طلسم محافظت مرینت داره شکسته میشه و.. چرا من تبدیل ب انسان شدم؟!؟؟ نکنهـ... مهر داره میشکنه چ.. چطور ممکنه؟!؟ مرینت کیه؟!؟؟ دقیقا کیه!؟ پلگ: تیکییی مهر!!! مرینت اون بچست شک ندارم تیکی: امکان نداره قرار بود اون بچه حالا حالا ها متولد نشه!!! پلگ: هنوز هوشیار نشده!؟؟ تیکی: اره طلسم هم داره میشکنه پلگ: چشماششش!!! چشماشو چک کردی؟؟؟؟؟ تیکی: نهه با... باستانی؟؟ اون حلقه ها!!! من فکر کردم فرصت کافی داریم پلگ: راه دیگه ای نیست باید ببریمش ی جای دور تیکی: اون بچه پیشگوییهااا جادوش از ما بیشتره نمیشه مهرش کرد پلگ: استادا.. اخرین استاد دهکده پنهان جادو شاید بدونه تیکی: مرینت باید ببرسمت ببخشید.. آخخخخخخخخ چیی نمیشه بلندش کرد؟!!! پلگ: چطور چطور ممکنه؟! نه دیگه راهی نیست باید شهرو تخلیه کنیم

سلاممم منم Emma داریم ب فاجعه بزرگ نزدیگ میشیمو فالوور های قدیمی من دارن از ترس میلرزن 😂 چون میترسن مث اولین داستانم زود تمومش کنمم خبب اگه لایکارو 10 کنین جدی جدی تمومش نمیکنم بخودتون بستگی داله

چالش: بعد این پارت چ احساسای دارید