
من گارام هستم نویسنده این رمان جذاب🌧💫
سلام من کیم ا/ت هستم 16 سالمه و یه برادر دارم به اسم کیم تهیونگ که اون 26 سالشه پدر مادرمون بر اثر یک تصادف از دنیا رفتن منو اون توی یک خونه بزرگ زندگی میکنیم من توی دانشگاه سئول درس میخونم برادرمم یه آیدل معروفه خیلی بهش افتخار میکنم بیشتر وقتا پیشم نیست یا کمپانیه یا با دوستاش بیرونه 1 هفتس که ندیدمش چون کامبک جدید دارن نمیتونه بیاد خونه و شب توی کمپانی می خوابه فقط یه دوست دارم که اسمشه سوکه(پسره) و اونم هم سن منه اون خیلی مهربونه امشبم قراره باهاش برم شهر بازی الان ساعت 7 شبه و قراره ساعت 9 بریم گوشیم زنگ خورد نامجونه چرا زنگ میزنه (علامت ا/ت +) (مکالمه ا/ت و نامجون) +عو سلام نامجون نامجون:سلام ا/ت +چیزی شده زنگ زدی نامجون:خب راستش تهیونگ +تهیونگ چی بگو ببینم *با نگرانی نامجون:تو بیمارستانه +کدوم بیمارستان؟! *با نگرانی نامجون: ^......^ (مثلا اسم بیمارستانه) بدون اینکه هیچ لباس گرمی تنم کنم از خونه با نگرانی زدم بیرون منتظر تاکسی بودم و شانس من هیچ تاکسی رد نمیشد بعد 10 مین یه تاکسی جلو پام ایستاد و سوار شدم +سلام خسته نباشید راننده: سلام خیلی ممنون کجا میرید +بیمارستان ^.....^ ماشین شروع کرد به حرکت کردم بعد 30 مین رسیدیم پول تاکسی رو حساب کردم و سریع رفتم تو بیمارستان که نامی و بقیه پسرا رو دیدم با سرعت رفتم سمتشون +حالش چطوره؟! جین:آروم باش خوبه +چش شده؟! *با نگرانی جیهوپ:وسط تمرین پاش پیچ خورد و شکست +آه من موندم چرا مواظب خودش نیست دکتر از یه اتاق اومد بیرون نامجون با نگرانی رفت سمتش نامجون:پاش خوبه؟! دکتر:آره خوبه جای نگرانی نیست الان پاش رو گچ گرفتیم +میتونم ببینمش دکتر:بله فقط یکیتون بره تو +من میرم رفتم توی اتاق که تهیونگ چشمش بهم خورد (علامت تهیونگ -) +تهیونگ چرا مواظب خودت نیستی آخه -بیا بشین کنارم رفتم روی تخت نشستم پیشش و دستش رو گرفتم
+خیلی عوضی میدونی وقتی شنیدم بیمارستانی سکته کردم - *خندیدن +نخند میزنمت -انقدر نگرانم نباش خودم مواظب خودم هستم +آخه چطور میتونم نگرانت نباشم من اگه کنارت نباشم کلی سدمه میزنی به خودت بعد میگی مواظب خودم هستم انگار تو از من کوچیک تری - *خندیدن +الانم میریم خونه دیگه نمیزارمت جایی بری بیبی بوی از اتاق رفتم بیرون و رفتم پیش دکتر +دکتر میتونم ببرمش خونه دکتر:بله فقط تا یک ماه مواظبش باشید بعد بیارید پیش خودم براش گچش رو باز کنم +چشم از اتاق دکتر اومدم بیرون و رفتم پیش پسرا +پسرا بیاید کمک کنید تهیونگ رو ببریم بریم پسرا تهیونگ رو سوار ماشین جیمین کردن و بردیمش خونه خودمون رسیدیم و جیمین و جونگ کوک تهیونگ رو پیاده کردن منم در خونه رو باز کردم بردنش گذاشتنش تو اتاقش رو تخت جونگ کوک:خب ما دیگه بریم +نمی مونید؟! جونگ کوک:نه بهتره بریم خدافظ +باشه خدافظ جیمین:فردا میام پیشتون فعلا خدافظ +باشه خدافظ جیمین و جونگ کوک هم رفتن رفتم توی اتاق پیش تهیونگ +نخوابی تا برات سوپ درست کنم یکم گرمت بشه
- باشه از اتاقش رفتم بیرون و رفتم توی آشپز خونه تا براش سوپ درست کنم همه چیزای سوپ رو ریختم توی ظرفی و گذاشتم روی گاز تازه یادم اومد که قرار بوده با سوک برم شهر بازی سریع رفتم بهش زنگ زدم و گفتم که نمیتونم بیام اونم گفت باشه ولی میدونستم ناراحت شده سوپ درست شده بود و گذاشتم توی یک کاسه و رفتم توی اتاق تهیونگ دیدم داره به گوشیش ور میره و میخنده +شیطون کیه؟! -هیچ کی +نکنه دوست دختر داره به من نگفتی -خب راستش دوست دخترم نیست دوستمه ولی عاشقش شدم وقتی اینو گفت ناراحت شدم(توی پارت دو میگم چرا) لبخند زورکی زدم +عووو داداشم عاشق شده رفتم روی صندلی کنار تخت تهیونگ نشستم قاشق رو زدم توی سوپ و فوتش کردم تا سرد بشه و بتونه بخوره قاشق رو نزدیک دهنش بردم و دهنش رو باز کرد قاشق رو گذاشتم تو دهنش -میتونم خودم بخورم دستام که نشکسته +ولی من دوست دارم خودم بت سوپ بدم کُل سوپ رو بهش دادم و از اتاقش اومدم بیرون رفتم توی آشپزخونه و کاسه رو گذاشتم توی ظرفشور که......
توی پارت² داستان میره به گذشته
امیدوارم خوشتون اومده باشه
اگر پارت² رو می خواید بزارم کامنت بزارید لایک بکنید عاشقتونم🌏🪴
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)