✨گلوله عشق✨

ضربه هام روی کیسه بوکس زیاد شده بود که صدای تک نوازی پیانو که قطعه نواخته شده تهیونگ که زنگ گوشیم بود متوقفم کرد. بطری ابم رو برداشتم وبازش کردم همزمان دکمه سبز رنگ گوشیم رو فشردم. صدای جین پخش شد +سلام کوک چطوری؟ _سلام هیونگ خوبم تو چطوری+ مرسی، نفس نفس میزنی! بازم بوکس؟ _😅اره! +راستش زنگ زدم بگم امشب قراره با همکارا شام بخوریم میای دیگه؟ _امممم خب را.. +منتظرم فعلا. یکم به صفحه گوشیم زل زدم، یکم آب خوردم و از سالن ورزشم اومدم بیرون، باید یه دوش میگرفتم و حاضر میشدم. یه زنگ به تهیونگ زدم تا ببینن میاد یا نه با حضورش یکم جمع همکارا قابل تحمل تر بود.....

_سلام هیونگ @ سلام کوکی _هیونگ امشب میای دیگه؟ @ شام همکارا؟ اره میام _اوکی میبینمت. نم موهام رو با حوله گرفتم و لباس هام رو پوشیدم تیپ اسپرتم استایلم رو جذاب تر کرده بود از پله ها پایین رفتم و سوار ماشین شدم و به سمت لوکیشنی که برام فرستاده بودن حرکت کردم.. (مین هو) یکبار دیگه جلوی ایینه ایستادم و خودم رو چک کردم همه چیز خوب بود.

برم دیر میشه. یه آژانس گرفتم و چند دقیقه بعد جلوی رستوران بود. همزمان با من آقای جئون هم از ماشینش پیاده شد. به هم رسیدیم و بایک تعظيم کوچک سلام کردیم و همراه باهم وارد شدیم دنبال میز همکارمون میگشتم که یک لحظه پام پیچ خورد و خودم رو برای یک سقوط جانانه اماده کردم که....

دستم گرفته شد😰 یکی از چشمام رو باز کردم و خودم رو معلق بین زمین و آسمون دیدم. به خودم اومدم و صاف ایستادم آقای جئون دستم رو رها کرد. تعظيم کوتاهی کردم :ممنونم. (جونگ کوک) _مشکلی نیست. بی اعتنا به صورت سرخ خانم یانگ به سمت میز حرکت کردم_مگه مجبورین که کفش به این بلندی رو بپوشید😒 تهیونگ که منتظرم بودبلند شد و برام صندلی رو عقب کشید، موقع خوردن نوشیدنی گیلاسم رو بالا برم که متوجه نگاه خیره....