گفت:ارباب این دختره از حال رفتههه... بیهوش شدههه...
∆ارباب∆چی گفتی? کدوم دختر؟
∆خانم هان∆اونی که سه روز پیش آوردم...
∆ارباب∆برو دکتر کیم رو خبر کن
∆خانم هان∆ارباب من شماره ایشون رو ندارم
∆ارباب∆خودم زنگ میزنم
∆خانم هان∆چشم
✷✷✷
ارباب به طرف تلفنش رفت و با کمال بی توجهی به این اوضاع شماره اون دکتر رو گرفت...
∆دکتر کیم∆الو؟!
∆ارباب∆سلام
∆دکتر کیم∆سلام آقای جئون چیشده یادی از بنده کردید؟
∆ارباب∆بیا عمارت
∆دکتر کیم∆مریض دارید؟
∆ارباب∆بله
∆دکتر کیم∆ چشم همین العان خودمو میرسونم
... [ارباب تلفن رو قطع کرد و آروم و ملایم بر روی صندلی نشست و به فکر فرو رفت... افکاری که از دوازده سالگی همراهش بودن و اون رو اذیت میکردن...] بعد از نیم ساعت پزشک کیم از راه رسید... خانم هان اون رو تا انباری
هدایت کرد... [دکتر کیم مردی بود خوش قیافه با موهایی سیاه و چشمانی کشیده...]
دکتر کیم با سرعت به بالای سر اون دختر زیبا رفت و با کمی معاینه متوجه ضعیف بودن اون دختر شد... کمبود ویتامین، کمبود آب هم در چهره ی سفید رنگ اون دختر بود و هم در قلب او... ✷
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
سلام اجی جون خوبی میگم پارت نمیدی؟
اووو لایک یادم رفت
عاقا بزار پارت بعدو🤌😐
پارت بعد رو نمیزاری؟
عالی بود اجی داری داستانات رو از اول میزاری؟
بله قشنگم
سلام اجی جونم خوبی دلم برات تنگ شده بود منو هنوز یادته یا نه؟
سلام جانم😘😍 مگه میشه شمارو یادم بره❤️منم دلم برات تنگ شده بود🍭🌠🤩
😘😘😍😍
عالییی پارت بعد
مرسی چشم❤️🍓
میشه سریع پارت بزاری لطفا
چشم عزیزم❤️
ممنون
میشه فالکم کنید تازم واردم ممنون میشم
باشه حتما💞💝
قربونت برم میدونم تستچی مشکل داره ولی لطفا زود به زود بزارش مرسیی بعدییی مثل همیشه عالییی
خدانکنه عزیز دلم💖😘چشم میزارم مرسی😍✨🍓
تنکسسس