6 اسلاید صحیح/غلط توسط: ♧ARMY♧ انتشار: 2 سال پیش 190 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
بچه ها لطفا این متن رو بخوانید بعد برید سراغ داستان.
من کلی از این داستان رو نوشتم ولی از نظر خودم خیلی براش کم کاری گردم و میخوام براتون یک داستان جدید بنویسم. البته تا الان خیلیشو نوشتم. دوست دارم براتون بزارمش و بخوانیدش ولی این داستان رو نمیتونم ادامه بدم چون بی دقتی زیادی روش انجام دادم.
من خودم اصلا دوست ندارم داستانا رو رها کنم ولی این یکیو مجبورم.
اون داستانی که نوشتم واقعا قشنگه. اگر شد از امروز میزارمش
یک لیوان اب کنار تخت رو برداشتم و ریختم روی صورتش. سو: چرا اینکارو کردی. تهیونگ: چون چشمات باز نمیشد.
...........
رفتم داخل اتاق لباس ها دیدم تهیونگ هم اونجا بود داشت لباس انتخاب میکرد. تهیونگ: به نظرت کدومش قشنگتره. سو: نمیدونم. تهیونگ: حالا یکیشو بگو. سو: این کت سیاهه رسمی تره. تهیونگ: رفتم به سمت کمد لباس های سو و گفتم تو هم اینو بپوشی بهتره. سو:باشه ولی تو که نمیتونی برای خودت لباس انتخاب کنی چرا برای دیگران انتخاب میکنی؟. تهیونگ: چون دوست دارم برای دیگران تصمیم بگیرم و اونها رو زیر دست ای خودم بدونمشون. دقیقا مثل گذشته. سو: اصلا شوخی جالبی نبود. تهیونگ: خیلی خب باشه حالا بهتره سریع اماده بشی.
...............
تهیونگ: با سو از عمارت بیرون اومدیم و من رفتم سوار ماشینم شدم و از پارکینگ داشتم میوردمش بیرون که دیدم سو دست به سینه ایستاده جلوی ماشین. برو اونور من باید سریع برم امروز کار مهمی دارم. سو: دیشب نزاشتی ماشینم رو بیارم حالا هم خودت باید ببریم شرکت و بعدش خودت بری به کارهات برسی. تهیونگ: چه عالی بیا سوار شو. سو: سوار شدم.
..............
سو: از ماشین پیاده شدم و قبل از ایینکه در ماشین رو ببندم گفتم ممنونم. تهیونگ: به سلامت.
.................
تهیونگ: منظورتون چیه که تا ۱ماه دیگه مجوز رو نمیدن. اقای پارک: کره این اجازه رو نمیده. تهیونگ: ولی شرکت ما کاملا اماده برای خدمت. اقای پارک: میدونم که زیان داره ولی لطفا تا یک ماه صبر کنید. تهیونگ: مگه کار دیگه ای هم میتونم انجام بدم. من دیگه میرم بدرود.
................
تهیونگ: سوار ماشینم شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدم سریع به سمت اتاق معاون یا همون سو رفتم و بدون اینکه در بزنم وارد شدم و روی مبل چرمی داخل اتاق دراز کشیدم. سو: این چه طرز وارد شدنه.
مگه نباید در...... تهیونگ: به کارت برس میخوام بخوابم.
سو: اینجا چیکار میکنی؟!!!!. تهیونگ: به کارهات برس بعدا باهات صحبت میکنم فعلا میخوام بخوابم. سو: چند لحظه داخل شک بودم ولی از شک بیرون اومدم و صندلی چرخ دار رو به سمت میز کشیدم و بقیه برگه ها رو بررسی کررم.
.............
سو: اقای کیم بیدار شو. اقای کیم با تو هستم. مگه نمیشنوی تهیونگ. تهیونگ: چیه چرا مزاحم خوابم میشی. سو: بسِته دیگه باید بریم خونه. تهیونگ: من همینجا میخوام بخوابم. سو: روی این مبل نباید بخوابی فردا کمر درد گرفتی من باید به دادت برسم که من نه حالشو دارم و نه زمانش. تهیونگ: برام مهم نیست. من دیشب نخوابیدم الان دیگه باید بخوابم.
سو: خیلی خب تو همینجا بخواب منم میرم خونه. تهیونگ: خیلی خب الان میام. از روی مبل بلند شدم و به صورتم دستی کشیدم و گفتم بیرم.
..............
تهیونگ: من با تو میام. سوار ماشین شدم بعدش سرم رو به سر صندلی تکیه دادم. سو: سوار ماشین شدم و گفتم: چرا بامن میای؟. تهیونگ: دوست داری وسط جاده خوابم ببره تصادف کنم. سو: چرا از این حرفا میزنی حتی نباید بهش فکر بکنی. تهیونگ: حالا که فکر کردم. سو: ماشین رو روشن کردم و حرکت کردیم.
...............
سو: در اتاق تهیونگ رو زدم و در رو باز کردم و دیدم تهیونگ روی تختش دراز کشیده بود و صورتش رو به سقف اتاق بود. نمیدونستم بیداره ولی همونطور که چهار چوب در ایستاده بودم اروم گفتم: تهیونگ من فردا باید برم دکتر اشکالی نداره دیر بیام؟. اون جوابم رو نداد برای همین فهمیدم که خواب بود و دستگیره در رو گرفتم خواستم ببندمش و برم بیرون. تهیونگ: بانو چرا میخوای بری دکتر؟. سو: بیداری!!!. به خاطر معده ام. جدیدا خیلی درد میکنه. تهیونگ: فردا رو لازم نیست بیای سر کار. سو: ممنونم. تهیونگ: منم باهات میام. سو: در اتاق رو تا اخر باز کردم و گفتم تهیونگ لطفا باهام نیا من خودم میرم
تو داخل شرکت بمون و به کارهاش رسیدگی کن. تهیونگ: من میخوام باهات بیا..... سو: ازت خواهش میکنم. تهیونگ: خیلی خب باشه. سو: خواستم برم که تهیونگ بهم گفت: سو یک لحظه صبر کن. سو: بله. تهیونگ: امروز یک ضرر بزرگی کردیم. شرکتی که میخوایم راهش بندازیم یک ماه طول میکشه تا مجوزش صادر بشه. سو: برام مهم نیست. اونکه اخرش راه میوفته. تهیونگ: روبم رو به سمت سو بردم و گفتم
فکر میکردم که ناراحت میشی. سو: داخل دلم گفتم ناراحتم ولی نمیتونم ناراحتیمو نشونت بدم بدم چون نمیخوام تو هم ناراحت بشی. بعد لبخندی زدم و گفتم: نه من ناراحت نشدم تو هم نشو. بعد شب بخیری گفتم و در اتاقش رو بستم.
..............
تهیونگ: دکترت ساعت چند. سو: چشمام رو باز کردم و گفتم ساعت۷ صبح. تهیونگ: یاخدا کی الان میره دکتر. بلند شو شاید دیرت بشه. سو: بلند شدم و رفتم دست و صورتم رو شستم. و رفتم داخل اتاق لباس هام لباسی معمولی پوشیدم و از عمارت بیرون اومدم و داشتم داخل خیابون راه میرفتم که یک ماشین کنارم ایستاد و گفت من میرسونمت برگشتم دیدم تهیونگ بود. نه من مزاحمت نمیشم حتما خیلی دیر شده. تهیونگ: بیا سوار شو. سو: رفتم سولر شدم . تهیونگ: کجاست این مطب دکتر.
سو: ادرس رو بهش دادم.
.............
ممنونم. تهیونگ: خواهش میکنم. مواظب خودت باش. سو: باشه.
.............
منشی: خانم کیم سو برو داخل اتاق. سو: رفتم داخل اتاق. دکتر: سلام مشکلتون چیه؟. سو: خانم دکتر من چند وقتی هست که معده ام درد میکنه و هر روز دردش بیشتر میشه. دکتر: این ازمایش رو مینویسم برو انجامش بده. سو: بله. برای کی هست؟. دکتر: همین الان انجامش بده و بیارش.
............
سو: ازمایش رو برای دکتر بردم.
دکتر: خانم کیم ایا همراه کسی رو دارید؟. سو: خیر ندارم. دکتر: خب مجبورم بهتون بگم. شما سرطان معده دارید و این خیلی مشکل بزرگی هست و با هیچ چیز خوب نمیشه. متاسفانه باید بگم که شما تا ۱ سال دیگه بیشتر زنده نیستید. سو: دارید باهام شوخی میکنید درسته
خانم دکتر. دکتر: عزیزم من متاسفم ولی دارم باهات جدی صحبت میکنم. سو: ممنونم که مشکلم رو بهم گفتید. از روی صندلی بلند شدم و از مطب بیرون اومدم و پیاده به سمت خونه رفتم. وقتی رسیدم خونه در عمارت رو باز کردم و رفتم داخل و روی مبل نشستم. و شروع کردم به گریه کردن. ساعت ها گریه کردم و بعدش از روی مبل بلند شدم با صدای بلند گفتم: هی کیم سو تو زن کیم تهیونگ هستی. باید مثل تهیونگ قوی باشی مگه قراره چقدر عمر کنی؟. فوقش یک سال، مثل برق سریع میگذره. جوری زندگی کن که انگار قراره ۱۰۰ سال زندگی کنی. بعدش زدم زیر خنده و به سمت اشپزخانه رفتم گفتم تهیونگ سریع بیا خونه که زنت برات خوشمزه ترین غذای دنیا رو درست کرده.
..............
به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت ۹بود و دیگه تقریبا تهیونگ الانا بود که میومد. رفتم داخل اتاقم و کمی ارایش کردم تا گریه هایی که کردم معلوم نباشه. صدای در اومد و رفتم طبقه پایین دیدم تهیونگ اومده. تهیونگ: سلام بانو حالت چطوره دکتر چی گفت. سو: سلام بیا غذا بخور. دکتر بهم گفت فقط معده ات حساس شده. تهیونگ: به به ببین خانم چه کرده. پشت میز نشستم که سو گفت برو دستات رو بشور . تهیونگ: خانم این غذا با دستای کثیف خوش مزه ست. سو: پشت میز نشستم و به تهیونگ خیره شدم. تهیونگ: تو چرا نمیخوری؟. سو: من گشنه ام نیست. تهیونگ: وقتی غذام رو خوردم گفتم خب حالا بگو چته. سو: حالم ازت بهم میخوره.
صفحه بعد#
لطفا نظراتتون رو بهم بگید.
امیدوارم داستان بعدی بازدید خیلی زیادی بخوره. خودم خیلی اون داستانمو دوستش دارم
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
29 لایک
اجی این داستانت خیلی معرکه بوددد!!!!
و اینکه مطمئنم داستان جدیدت هم مثل همه ی داستای قبلیت عالی میشه!! خبب من بی صبرانه منتظرشم زود منتشرش کن😁😁😊😊♥️♥️
جون خودت سو رو نکششش لطفااا
برا داستان قبلیت کلی گریه کردم
سورو نکششش
شرمنده ام کاری از دستم برنمیاد😔😁
شت
آخه همه داستانات اینطوری غمگینه
یاخدا معلومه خیلی از دستم اسی
نه خوبه
غمگین اما خیلی خیلی قشنگ
تولو خدا دامه بده
منم دارم یه داستان جدید مینویسم
چه روزی میزاری باهم بزاریم
اجی به خاطر شماها نمیتونم رهاش کنم
خدا رو شکرررررر
اجی میزنمتااااا
داستانتو نخونم چکار کنمممم
🤣😍😍😍😍🌹🙏
دلت میاددددد
یعنی ادامه ندی من میدونمو تووووو
لطفا ادامه بده
آبجی خواهش میکنم ادامه بدهههه
چشم
ممنونم عشقم
😘😘😘
وا وا واااااااااااا