
اول از همه بگم برای این پارت دستمال کنارتون باشه😐🚶🏻♀️💔
و اینکه خیلیا گفتن داستان رو غمگین تموم نکن.. باید بگم که من از اول کل داستانو نوشتم و بعد شروع کردم پارت به پارت گذاشتن و اینکه از اسمی که برای داستان انتخاب کردم معلومه غمگینه دیگه😐💜🚶🏻♀️
آنچه گذشت : 7 ماه از از*******دواج * تون گذشته بود و قرار بود سونیا بیاد خونتون- با ته رفتین خرید کنین.......
چند ساعت بد سونیا اومد خونتون ولی از قیافش معلوم بود که اتفاق خوبی نیوفتاده ( تهیونگ: _ ا/ت: * سونیا: #) وقتی اومد و ازش پذیرایی کردین....... # ا/ت خبرای بدی برات دارم _تهیونگ قبافش نگران شد * چ چ چی شده؟ # نتیجه ازمایشی که هفته ی پیش اومده بودی داده بود ..... متاسفانه بیماری HIV داری ( یک نوع بیماری مرگ آور ) و یک ماه دیگه بیشتر زنده نیستی ( سونیا تو آزمایشگاه کار میکنه)
_ کپ کرده بود و مونده بود چی بگه _ شوخی میکنی دیگه؟؟؟؟ *به تهیونگ نگاه کردی #میخواین من برم که بتونین راخت تصمیماتون رو بگیرین؟ * رفتی در گوشش گفتی: ممنون که از بچگی تا الان کنارم بودی سونیا # و بعد سونیا از خونتون رفت

_ ا/ت سونیا داشت شوخی میکرد دیگه؟ * نه...... نه تهیونگ ( با بغض ) *بغلش کردی و داشتی اشک میریختی که _ قرار نیست بدون من جایی بری * منظورت چیه ؟( من نگم دیگه تمام حرفات با بغضه😐💔) _ حتی اگه از این دنیا بری هم من باهات میام * از بغلش اومدی بیرون * نه تهیونگ اینکه من این بیماری رو دارم هیچ تقصیر تو نیست ( بازم با بغض )من قول میدم تو این یک ماهی که زندم هر کاری که بتونم برات انجام میدم و بهت نشون میدم که عاش****قتم. تو این یک ماهی که زندم تا میتونم باهات شادی میکنم و باهات زندگی میکنم. ولی باید بهم قول بدی..... وقتی که مردم.... بازم قوی بمونی و به زندگی ادامه بدی تو حق نداری بم*یری * بغضت ترکید و گریت کرد
جهش زمانی به یک ماه بعد................... * همونطور که بهش قول داده بودی توی یک ماهی که از زندگیت مونده بود....... سعی کردی که باهاش شاد باشی و باهاش زندگی کنی.............روزی که اخرین دیدارتونو داشتین ..... باهم رفتین بالای تپه............ قبل غروب افتاب رفتین وقتی افتاب داشت غروب میکرد کنار تپه نشسته بودین و به غروب نگاه میکردین و سرت رو گذاشته بودی روی شونه ی ته. دو تاتون میدونستین این اخرین دیدارتونه _ ا/ت ... ببخشید باهات بد رفتاری کردم * جانم؟ باهام بد رفتاری کرد؟ تو مهربون تری ادم روی زمینی ! چجوری میشه باهام بد رفتاری کنی؟ کم کم داشت اشکت میریختی * تهیونگ.... من الاناس که دیگه برم... میخوام یک چیزیو بدونی _ پرید وسط حرفت _ نه ا/ت . من میخوام یک چیزیو بدونی . حتی اگه کنارم نباشی تو فکرم هستی. * تهیونگ... من با/*ر*دا****ر بودم. بچه الان 8 ماهشه و فکر کنم اون زنده بمونه... میدونم که میتونی به تنهایی ازش مراقبت کنی ...فقط لطفا تا 6 سالگی بهش نگو که مادرش فوت شده تهیونگ میخواست باهات حرف بزنه ولی تو گوشات سنگین شده بود و چشات کم کم داشت میرفت.... در حالی که داشتی به خورشید که داشت میرفت پشت کوه ها نگاه میکردی.... چشمات بسته شدن. ( برو بعدی بقیشو بخون)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اشک:دارم میام
ادمین:غلط کردی که داری میای کجا میای
عاللللللللیییی بببووووودددد
مرسیییی💕☁
هعییی 🥺
فکر مثل داستای دیگم حالم خوب میشه و به زندگیم ادامه می دم🙂💔
آخ ببخشید ولی بالاش نوشته بودم غمگینه کیوتم🥺💔
عالی بود💜
ممنون💜💜💜
و منی که دارم اشک میریزممممممم چرا اینجوری شددددددعررررررررر
حیح😹🥑