
خب دوستان امیدوارم خوشتون بیاد 😍😍😍😍❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
کریستوفر :تو راه داشتم گوشی ا/ت رو باز میکردم رفتم تو مخاطبین دیدم زده صندوقچه ی اسرار روش زدم چند بار بوق خورد لوسی برداشت. لوسی :الو سلام ا/ت جان خوبی. کریستوفر :سلام من برادر ا/ت هستم ا/ت حالش بد شده دارم میبرمش بیمارستان بیاین بیمارستان. لوسی :الان خودمونو میرسونیم خداحافظ. لوسی :دخترا بلند شین بریم بیمارستان ا/ت حالش خیلی بد شده سوزان:وای بدوئین بریم. (میریم جای بی تی اس) نامجون :بچه ها واقعا این پسر کریستوفر کیه؟ جیهوپ :فکر کنم برادر ا/ت است. شوگا:اره احتمال داره. جانکوک :کدوم احتمال. شوگا:جونکه ا/ت جونشو برای تهیونگ داده و برای تهیونگ هر کاری میکنه و تا چند روز پیش براش تولد گرفت و اینکه کریستوفر گفت به مامان و بابا چی بگم نگفت به مامان و بابات چی بگم. تهیونگ :خواهش میکنم حال منو از این بد تر نکنین. جیمین :اروم باش. کریستوفر :خانم پرستار، پرستار. پرستار میاد ا/ت رو میزارن روی تخت میبرنش داخل اتاق دکتر میره داخل اتاق و کریستوفر رو داخل اتاق راه نمیدن همون موقع بی تی اس میان. تهیونگ :ا/ت چش شده. کریستوفر یغه ی تهیونگ و میگیره و با چشمای پر اشک میگه:وای به حالت اگه بلایی سر خواهر کوچولوم بیاد اگه بلایی سرش بیاد میکشمت همش تقصیر تو و دوستات همون موقع بلک پینک میان. دخترا با چشای پر اشک میان و میگن خواهر کوچولومون کجاست کجاست و با اخم به بی تی اس نگاه میکنن 😤😒 بی تی اس خجالت زده سرشونو انداختن پایین. کوک:لوسی. لوسی حرف کوک رو قطع میکنه و میگه چرا به تماسامون جواب نمیدادین چرا به حرفمون گوش نکردین چرا وقتی میتونستین جلوی اتفاق و بگیرین نگرفتین. کوک:کدوم اتفاق. لوسی:ا/ت ناراحتی قلبیش برگشته و همش تقصیر شماست. جنی:ما باهاتون خیلی تماس گرفتیم که بهتون بگیم ولی نزاشتین. رزی:میدونین تاحالا چقدر برای ا/ت پیام اومده که توش گفتن نباید زنده بمونی گفتن خودتو بکش چقدر هیتر پیدا شده. جیسو:تازه یک بار نزدیک بود بکشنش. لیسا:واقعا که یک لحظه شما پسرا فکر نمیکنین. تهیونگ اشک از چشاش سرازیر میشه. بی تی اس واقعا ناراحت میشن و نمی دونن چی بگن. دکتر میاد. کریستوفر :ا/ت حالش چطور. دکتر:نمی دونم چرا ولی یک حمله ی قلبی داشتند نمی دونم کی بهوش میاد. تهیونگ :میشه ببینیمش. دکتر :فقط یک نفر. لوسی :کریستوفر بزار تهیونگ بره. کریستوفر :باشه. تهیونگ وارد اتاق میشه و کنار صندلی ا/ت میشینه. تهیونگ :ا/ت منو ببخش همه چیز تقصیر من بود. من خیلی شرمندم تو به خاطر من اینجا افتادی چشاتو باز کن. جیمین :چرا خب تو پیاماتون به ما نگفتین چرا. سوزان:شما یکم فکر نکردین ا/ت که اینقدر مهربون اینقدر صاف و صادق میتونه همچین کاری بکنه اخه. کریستوفر :یادم وقتی هم بچه بود همین طوری بود چون خوشگل بود و باهوش بچه های مدرسشون اذیتش می کردند و میومد اینا رو به من میگفت ولی به مامان بابامون نمی گفت اون خیلی صبور بود 😭😭😭😭 همیشه حاضر بود خودش ناراحت باشه ولی کسیو ناراحت نبینه یادم یک شب وقتی 5 سالش بود من بلند شده بودم نصف شب بود قلبش درد گرفته بود و با صدای خفه ای داشت گریه میکرد اومدم جاش دیدمش که داره گریه میکنه بهش گفتم میرم الان به مامان و بابا میگم ولی اون گفت خواهش میکنم به مامان و بابا چیزی نگو من هر کاری بگی برات میکنم. وقتی اینو گفت منم گفتم باشه و کلی بهش کار میگفتم 😭😭😭😭خیلی داداش بدی بودم براش ولی اون منو خیلی دوست داشت و تاریخ تولد دقیقشو به شماها نگفته نه اون دقیقا امروز تولدش.
(میریم جای تهیونگ) تهیونگ :ا/ت همش تقصیر منه چشای خوشگلتو باز کن 😭😭😭 ا/ت:نه تقصیر تو نبود همش تقصیر خودم بود. تهیونگ :عه ا/ت تو بهوش اومدی بزار برم بقیه رو خبر کنم. ا/ت دست تهیونگ و میگیره و میگه نه خواهش میکنم پیشم بمون تهیونگ میشینه کنار ا/ت و میگه منو ببخش. ا/ت:به خاطر چی ببخشمت مگه کاری کردی تو باید منو ببخشی چون من به تو درباره ی برادرم یادم رفت بگم و از اینکه برادرم باهات رفتار بدی کرد منو ببخش. تهیونگ :چرا همه ی تقصیرات و میندازی گردن خودت. ا/ت:چونکه دیگه ناراحت نباشی و گریه نکنی. تهیونگ :همش تقصیر من بود می خواستن بکشنت و مریضیت برگشته ا/ت:من مرده یا زنده بودنم دست خودمه و همین طور مریضی قلبیم نگران نباش.، ☺️ نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده بود. تهیونگ :منم دلم برات تنگ شده بود و همو بغل میکنن. تهیونگ :حالا برم بچه ها رو صدا کنم. ا/ت:خیلی دوست داری این خلوتمونو بهم بزنی برو. تهیونگ :دوست ندارم ولی نگرانتن. ا/ت:برو بگو. تهیونگ :بچه ها بیاین ا/ت بهوش اومده. همه میان تو. لوسی و سوزان :وای خواهر کوچولو مارو که نصف عمر کردی دختر مردیم و زنده شدیم. بی تی اس :خیلی ازت معذزت می خوایم ا/ت مارو ببخش. ا/ت:برای چی شما رو ببخشم مگه چی کار کردین. جین:فکر کنم یادت رفته چه اتفاقاتی افتاده. ا/ت:اره همرو فراموش کردم. نامجون :یعنی یادت نمیاد ما بعد تولد. ا/ت:میدونی زندگی به من یاد داده که سختی های دنیا زیاده ولی شرینی بعد سختی خیلی قشنگ تازه باید همیشه بدی ها رو فراموش کنی و امروز خوش باشی حالا چه فرقی داره من اینجام چی کار شده. بی تی اس از شدت خوشحالی میان ا/ت رو هفت نفره بقل میکنن. ا/ت:باشه خب میشه ول کنین میدونم خوشحالین خفه شدم. بلک پینک :تاحالا ادمی به خول و چلی تو ندیدم. کریستوفر :از بچگی هم همین طور بودی من از بچگی خیلی اذیتش میکردم ولی با این حال اون منو خیلی دوست داشت. کریستوفر :ا/ت میدونستی داری عمه میشی.. ا/ت:دروغ میگی من دارم عمه میشم. واییییییییییی 😍😍😍 ا/ت:حالا دختر یا پسر کریستوفر:دختر کوچولوی ا/ت:باید بیام ببینمش حتما. کریستوفر :حتما بیا من دیگه باید برم ا/ت:باشه داداشی برو. کریستوفر :خداحافظ 👋 همه با هم :خداحافظ 👋
چند ماه بعد. ا/ت:وای بچه ها بهم یک پیشنهاد کاری دادن نقش اصلیم هوراااااااااااااااااااااااااااا 😁 😃 ☺️ تهیونگ :چه کاری. ا/ت:بازیگری دیگه. تهیونگ :چه نوع فیلمی. ا/ت:معلوم دیگه عاشقانه. تهیونگ :من نمی زارم. ا/ت:خودتو لوس نکن تهیونگ :باور کن نمیزارم. ا/ت:اونطوری نیست که تو فکر میکنی این فیلم در مورد یک دختر خوشگل که شاهزادس و عاشق یک فرمانده میشه بعد مادر ناتنیش یا همون ملکه فرمانده رو میکشه و دخترک تنها میشه برادر این دختر خیلی با هم صمیمین این دختره هم میره اول ملکه رو میکشه بعد خودشو میکشه با یک عالمه گریه و زاری و بعد همه به خوبی و خوشی زندگی میکنن. لوسی :چه غم انگیز😭😭😭😭 سوزان :حتما تو نقش ملکه ای. ا/ت:معلومه که نه من شاهزادم. لوسی :اینکه عالیه 🌹 ا/ت:تهیونگ خواهش میکنم لطفا پلیز تهیونگ روشو میکنه اونور و میگه نه. ا/ت:به زور راضیت نکنما. تهیونگ :نمی تونی. ا/ت:فکر کردی و یک لبخند نازی میزنه چشاشو درشت میکنه و با مهربونی به تهیونگ نگاه میکنه. و همش به صورت بچه گانه میگه تهیونگ شی، تهیونگ شی تهیونگ :عه چرا نمی تونم به چشاش نه بگم، باشه برو. ا/ت:هوراااااااااااااااااااااااااااا 😁 😃 تهیونگ :منم برات دارم. ا/ت:خواهیم دید.
ا/ت:امروز اولین روز فیلم برداری دل تو دلم نیست چون با شرایطم موافقت کرده بودن و من کلی از کارام و حذف کرده و تکثیر شده بودم و همرو با هم انجام میدادم خیلی باحال بود ولی خود واقعیم فعلا رو صحنه بود.از خوشحالی دل تو دلم نبود. بابام داره زنگ میزنه.جواب دادم ا/ت:الو سلام کاری داشتین. بابای ا/ت:منو ببخش من در حقت تا الان خیلی نامردی کردم. ا/ت اشکاش سرازیر میشه بابای ا/ت:دخترم منو ببخش گریه نکن بابایی طاغت گریه هاتو نداره یهو تهیونگ ا/ت رو از پشت بغل میکنه ا/ت بلند تر گریه میکنه. تهیونگ :اقای کیم اشکال نداره ا/ت قلب بزرگ و مهربونی داره. ا/ت:نه باباجون تو منو ببخش من با شما قهر کردم که این کار و نباید میکردم منو ببخش همه چیز تقصیر خودمه. بابای ا/ت:می خواستم بگم من با ازدواجت با تهیونگ خیلی موافق هستم و هر موقع بخواین میتونین عروسی برگزار کنین اگر دوست داشته باشین همه ی کاراشم خودم میکنم. ا/ت:باباجون چرا اینقدر خوبی چرا دعوام نمیکنی. بابای ا/ت:چون احساس میکنم بسه تو خیلی خوبی و حق داری برای خودت تصمیم بگیری و میدونم از بچگی چی کارا کردی من متاسفم. تهیونگ تو میتونی منو پدر صدا کنی البته اگه دوست داشته باشی. مادر ا/ت میاد و میگه منم میتونی مادر صدا کنی البته اگه دوست داشتی.و بگم که ازت ممنونم چون از دخترم به خوبی مراقبت کردی. ا/ت:باشه حالا برای این حرفا زود تهیونگ :من ازش خوب مراقبت نکردم. ا/ت:ببخشین من الان سر صحنه ام باید برم خداحافظ 👋 😭 تهیونگ از خوشحالی نمی دونه چیکار کنه. ا/ت هم خوشحال و میگه:امشب باید جشن بگیریم. تهیونگ :موافقم 👍 ا/ت:راستی تو اینجا چیکار میکنی. تهیونگ :هیچی اومده بودم خانم خوشگله رو در صحنه تماشا کنم. ا/ت:دارن صدام میکنن من میرم خداحافظ 👋 همون موقع لوسی و سوزان و جیمین و کوک میان :سلام تهیونگ خوبی. تهیونگ :سلام شما چرا اینجا اومدین. لوسی :اومدیم بهترین دوستمونو سر صحنه ببینیم. ا/ت:وای چقدر این لباس رو دوست دارم. کارگردان :دو دقیقه مونده همه سر صحنه.
همه به صحنه نگاه میکنن. تهیونگ :وای وقتی ا/ت اومد رو صحنه اصلا نشناختمش چون برای اولین بار یکم ارایش کرده بود. لوسی :وای چه خوشگل شده. جیمین :باورم نمیشه اون ا/ت است. سوزان :واقعا فوق العاده شده. کوک:چقدر قشنگه با ارایش. تهیونگ :اگه قشنگ ارایشش کنن چی میشه واقعا. ا/ت در نقش شاهزاده خانم یو میاد در حال قدم زدن و شادی کردن که از دست ندیمه هاش در میره و داره می دوئه که یک نفر و در حال شمشیر بازی میبینه و یک لبخند ناز میزنه و به اون نفر خیره میشه کلی کار دیگه و تموم میشه اون روز.. چند هفته به همین اوضاع میگذره یک روز تهیونگ وسطای فیلم میاد میبینه ا/ت داره میچرخه و میخنده که نگاه ا/ت به تهیونگ می افته که عصبانیه یا خدا الانم که سر صحنص و قسمت یکی به اخر و اخر داره اجرا میشه. ا/ت مجبور میشه ادای افتادن در بیاره که یک نفر که نقش فرماندس بگیرتش و دیگه تهیونگ اتیشی میشه. کارگردان :کات عالی بود. ا/ت:با لبخند مصنوعی به سمت اتاق میره لباسشو عوض میکنا در و باز میکنه تهیونگ و عصبانی و قرمز جلوش میبینه و غش میکنه از خنده 🤣 🤣 🤣 🤣 🤣 🤣 🤣 تهیونگ :خیلی خوشحالی به من میخندی. ا/ت گونه ی تهیونگ و 😘 و میگه وقتی حسودی میکنی تو دل برو تر از قبل میشی. تهیونگ هم با یک لبخند میاد کنار ا/ت میگه بیا باید بریم جایی. ا/ت :کجا می خوایم بریم. تهیونگ :گفتم بیا چیکار داری کجا میریم. و میرن سوار ماشین تهیونگ میشن. ا/ت:بگو دیگه کجا میریم. تهیونگ :خودت میفهمی. رسیدیم
/ت:اینجا کجاست. تهیونگ :خونه ی جدیدمون. ا/ت:چی ها 😳 😳 😳 😳 😳 خونه ی جدیدمون حالت خوب نیست نه. تهیونگ :خیلیم حالم خوبه. ا/ت:اصلا از من نخواه که بیام اینجا اینجا خیلی بزرگ و تازه ما که ازدواج نکردیم که می خوای خونه بخری. تهیونگ :متاسفم که مامان و بابات گفتن که تو مال منی و خودتم قبلا تایید کردی. ا/ت:من کی گفتم اخه، تهیونگ :اخه ماخه نداره. ا/ت:اما. تهیونگ :اما تو مال منی و من می خوام عروسی بگیرم و به باباتم گفتم. ا/ت:تو چیکار کردی 😳 تهیونگ درو باز میکنه داخل حیاط که پر از گل و سبزه است و همه جا تزئین شده و همه میان میگن تولدت مبارک ا/ت. ا/ت:اشکاش سرایز میشه ممنون 😢😢😢 تهیونگ :لطفا بگو که با من ازدواج میکنی و پیشم میمونی. ا/ت:باشه قبول عروسی بگیریم اما فقط یک چیزی. همون موقع جیهوپ یک بادکنک می ترکونه و میگه مبارک باشه 😀😍 تهیونگ دست ا/ت رو میگیره و میرن تو. لوسی و سوزان و جيسو و جني و ليسا و رزي میان ا/ت رو بغل میکنن و میگن تولدت که رد شده مبارک خواهر کوچولو. ا/ت:ممنون 😭😭😭😭 رزی:خیلی هم خوشحالم هم ناراحت چون که سه تا از خواهرامون می خوان با هم ازدواج کنن و دیگه جای ما زیاد نمیان. ا/ت:او کو تو عروسی. کوک:به ارزتون بروسون دو هفته دیگس. جیمین :اره تازه خونه ها و ماشینا و غیره و غیره حاضر. ا/ت به سرفه میوفته. ا/ت:چی دو هفته ی دیگس. جیمین :بله ا/ت:شماها از کی پرسیدین که همین طوری تصمیم گرفتین😡😤 تهیونگ :از مامان و باباهاتون. لوسی و سوزان :ما میدونستیم از یک ماه پیش به ما گفتن تو ام که سرت شلوغ بود. ا/ت؛ :واقعا که خوبه قبول نکنم. نامجون :نزن تو حال پسرا کلی برنامه ریزی کردن. ا/ت:🤦♀️🤦♀️🤦♀️🤦♀️🤦♀️🤦♀️🤦♀️کل تولدمو کردین زهر مار. تهیونگ :تازه من هنوز از دستت ناراحتم. ا/ت:خیلی خوب عه باشه از دلت در میارم. تهیونگ :کی. ا/ت:اگه می خوای خرابش نکنی ساکت. تهیونگ :باشه سعی میکنم. تولد تموم میشه همه می خوان برن که ا/ت و تهیونگ اونا رو بدرقه میکنن. ا/ت:تو چرا بدون اینکه از من بپرسی همه چی رو دوختی و بریدی. تهیونگ :😜تو هنوز از دلم در نیاوردی
ا/ت:باشه امشب من وقتم خالیه با هم بگذرونیم. تهیونگ :فقط همین. ا/ت:باشه پیش تو می خوابم. تهیونگ :هوراااااااااااااااااااااااااااا 😁 😃 ☺️(خیلی منفی گرایی نکنید منفی نیست) ا/ت:خوب زیاد خوشحال نشو. تهیونگ :چرا ا/ت:به دلیل چونکه زیرا. تهیونگ :باید بگی چرا. ا/ت:به دلیل اینکه به من نگفتیمی خوای عروسی بگیریم و من از دستت ناراحتم. تهیونگ :تو خیلی کار داشتی از یک طرف کنسرت های تک نفرت از یک طرف فیلمبرداریت و خیلی چیزا. ا/ت:باشه باشه خودتو لوس نکن ببینم بلند شو بریم خرید. تهیونگ :بریم. ا/ت:راستی اصلا سلیقه نداری. تهیونگ :من سلیقم عالیه. ا/ت:اون سلیقت اره ولی چیدنت خیلی بده بیایم درست میکنم. تهیونگ :باشه خانم خوشگله سوار شو بریم. ا/ت:خوب باشه. تهیونگ :یک چیزی بگم ا/ت ا/ت:بگو. تهیونگ :تو از چیه من خوشت اومده. ا/ت:از همه چیت. تهیونگ :یعنی از همه چیم خوشت میاد که می خوای باهام ازدواج کنی. ا/ت:فقط به خاطر اون نیست. تهیونگ :پس به خاطر چیه. ا/ت:به خاطر اینکه حس میکنم تو با بقیه فرق داری اخلاقت خوبه رفتارت خوبه خوش سلیقه ای و خلاصه همه چیز. تهیونگ :هوراااااااااااااااااااااااااااا 😁 ا/ت: باشه زیاد خوشحالی نکن، تو خیلی خنگی که می خوای با من ازدواج کنی. تهیونگ :هه فکر کردی من تو رو از دست میدادم. ا/ت:این همه دختر خوشگل دیگه چرا از من خوشت اومده. تهیونگ ماشینو نگه میداره. ا/ت:چرا واستادی. تهیونگ :سیسسسس 🤫🤫و میاد جلوم تو چشمام نگاه میکنه و میگه تو بهترینی هیچ کس مثل تو وجود نداره که وقتی ببینمش قلبم به تپش در بیاد و بخوام از اعماق دلم دوسش داشته باشم. ا/ت:کفم برید ایول بابا چه خوب توصیفم کردی کم اوردم. تهیونگ :ما اینیم دیگه. لحظه ی ورود به فروشگاه ا/ت:خوب چی بخریم. تهیونگ :هر چی تو بگی. (اینا با کلاه و ماسک میان بیرون.) ا/ت:باشه بیا اول از این بستنیا بر داریم تو برو شیر بردار من میرم ذرت بردارم. تهیونگ :باشه. تهیونگ شیر و بر میداره میره جای ا/ت،میبینه ا/ت به عروسکا خیره شده. تهیونگ :خانم خوشگله رو از این به بعد باید خانم کوچولو صدا بزنیم. ا/ت:چه عروسکای قشنگی. تهیونگ :اینکه عروسکای ما. ا/ت:از شماست 😳 تهیونگ :یعنی تو نمی دونستی ما هر کدوممون یک عروسک داریم. ا/ت :نه ولی یکیشو بر میدارم. و میره سمت عروسکا و از هر عروسک یکی بر میداره. تهیونگ:گفتم حتما از هر کدوم چند تا برداری. ا/ت:چه فکرا میکنی به چه دردی میخوره. تهیونگ :😁😁😁😁
ا/ت:من می خوام حساب کنم. تهیونگ :من حساب کردم تموم شد. ا/ت:ولی. تهیونگ :اما و ولی نداریم فرقی نداره کی بده. ا/ت:همیشه زد حال میزنی. تهیونگ :بیا بشین خانم کوچولو. و میرن سمت خونه. ا/ت:اینجا فیلم داری. تهیونگ :معلومه که خریدم. ا/ت:باشه پس من میرم غذا درست کنم. تهیونگ :منم میام کمک. ا/ت:اگه بزاری خودم اشپزی کنم راحت ترم. تهیونگ :باشه هر جور تو راحتی. ا/ت:میره تو اشپز خونه شروع میکنه به درست کردن داره سالاد درست میکنه گوشیش زنگ میخوره. ا/ت:الو سلام بفرمایید. کارگردان:سلام خانم ا/ت خوبید من کارگردان فیلم $هستم شما می توانید به عنوان نقش اصلی بیاید در فیلم بازی کنید. ا/ت:خیلی متشکرم ولی نه قبول نمیکنم. چون اونقدر کار دارم که هیچ وقت خالی ندارم. کارگردان :بله درکتون میکنم خیلی ممنونم. ا/ت:خواهش میکنم. می خواد بگه خدا نگه دار که انگشتشو میبره. ا/ت:اییییی. تهیونگ :چیشده حالت خوبه. ا/ت:اره هیچی نیست فقط انگشتم و بریدم. تهیونگ :واستا ببینم. ا/ت:چیزیش نشده و انگشتشو پشت دستش قایم میکنه. تهیونگ دست ا/ت رو میگیره. تهیونگ :به این میگی هیچی نیست نمیبینی انگشتت داره خون میاد پر خون شده واستا برات ببندمش. ا/ت:داری الکی بزرگش میکنی. تهیونگ :ساکت حرف نباشه. ا/ت:حرف حرف خودته. تهیونگ میره باند چسب میاره و انگشت ا/ت رو میبنده. ا/ت:چرا اینطوری بستی حالا نمی تونم انگشتم و تکون بدم. تهیونگ :شانس اوردی نبردمت بیمارستان. ا/ت :😐 تهیونگ :واستا من سفره رو بچینم. ا/ت:باشه بچین. میشینن سر سفره. تهیونگ :خب قراره چیکار کنیم. ا/ت:تو یکی بگو منم یکی میگم. تهیونگ :گیم بازی کنیم. ا/ت:بعدش هم فیلم میبینیم. تهیونگ :عالیه. وقتی غذاشون تموم میشه ا/ت میره بستنی میاره و با هم کلی صحبت میکنند. بعدش چند دست گیم بازی میکنند. ا/ت:من میرم ذرت ها رو درست کنم. تهیونگ :باشه منم فیلم و میزارم. ا/ت:ذرت ها حاضره. تهیونگ :منم فیلم گذاشتم ا/ت کنار تهیونگ میشه بعد تهیونگ بغلش میکنه و با هم فیلم میبینن و ا/ت خوابش میبره. تهیونگ :اخی خانم کوچولو خوابش برو بعد ا/ت بلندش میکنه میبرتش رو تخت و بعد خودشم کنارش دراز میکشه و به صورت ا/ت نگاه میکنه. تهیونگ به خودش میگه:دوست دارم تا صبح به صورت قشنگش نگاه کنم. همون طوری به ا/ت نگاه میکنه تا خوابش میبره. نصف شب ا/ت قلبش درد میگیره
اروم بلند میشه و به سمت حیاط میره تا تهیونگ بیدار نشه. بعد یک ساعت بر میگرده و میخوابه. چند هفته بعد. لوسی و سوزان :بلند شو خوابالو الان باید بریم لباس عروس بپوشیم. ا/ت:از لباس عروس متنفرم خدا نگم چیکارت کنه تهیونگ. لوسی :بلند شو ببینم ما میریم که به ارایشگاه هم برسیم. ا/ت:وایستین بعد از ظهر خودم یک جوری درستتون میکنم که صد تا ارایشگر نتونن این کار و بکنن. سوزان:باشه عالیه فقط لباسشم با خودته. ا/ت :باشه بابا
خوب دوستان ایندفعه بد جا کات نکردم خیلی ممنون 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 دوستون دارم 💝 💝 💝 💝 💝 💝 💝 💝 💝 💝 💝 💝 💝 💝 💝 💝 💝 💝 💝 💝 💝 💝 💝 کامنت فراموش نشه 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟 💟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعددددددددد💜💜💜💜💜💗💗💗💗💗💗
واییی احی من کور بودم ندیدم😭😭😭
ولی خدایش عالی بود😍😍😍😍😍😍
تا نمردم پارت بعدی رو لفطا بزار😍
دوستان یک چیزی کشف کردم من فکر کردم چند روز پیش ثبت کردم تست و ولی الان دیدم ثبت نشده 😂😂😂😂😂😂😂😂
عالیه عاشق داستانتم
کی منتشر شد 😭😭😭😭😭😭
راستی من پارت بعد و ننوشتم اصلا هنوز 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
زد حال خوردین ولی من با منتشر شدن اینا زد حال خوردم.
😂😂😂
واقعا که خیلی بدی😭😭😭😭
من هر روز پروفایل تو رو می زنم ، تا ببینم پارت بعد اومده یا نه، بعد تو منو عذابم دادی با این حرفت😭😭😭😭
وای محشر بود
الان کبکم داره خروس می خونه
چون بالاخره یه واستان که عاشقش بودم با اونکه هنوز معلوم نیست پایان خوبی داره🥰
تو رو خدا به خاطر من، پایانش و بد نکن🥺
بی صبرانه در انتظار پارت بعدم🥰
خدااااا چرا این داستان انقدر قشنگه عالی بود واقعا حرف نداشت بی نظیر👌🏻بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم
💙💙💙💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍