first love⁷ من و شوگا

شوگا-من واقعا رعایتتو کردم بیب.خودت میدونی انقدرام تو این کار مهربون نیستم.ولی خب چون دوستت دارم به خاطر اشتباهه متقابلم مراعاتتو کردم.و امیدوارم نه دیگه دعوا کنیم ، نه تو قهر کنی و نه من داد بزنم*

+یونگی...حتی نمیتونم بشینم...آییی شوگا-ببخشید بیب ولی تقصیر خودت هم بود. +خب تو نباید اینکارو میکردی ... اومد و کنارم نشست شوگا-بیبی...من واقعا انقدرام خشن نیستم .چون عصبانی شده بودم کنترلمو از دست داده بودم.خیلی ببخشید اگه اذیت شدی +خب معلومه که میبخشمت ولی منو چند روز خونه نشین کردیا شوگا-ههههه.به نظر من اشکالی نداره.هههه اگه بری بیرون خیلی واضحه که چیشده.هههه +نخند شوگا ...آییی شوگا-هههه.ببخ..شید...هههه...هوفف. ..بیب من خیلی خستم بیا بخوابیم. +باش منم خسته ام

سرشو گذاشت رو شونه ام خوابید ...منم خوابیدم ... بیدار شدم .هنوز خوابیده بود.به زور بلند شدم و رفتم حموم .اومدم بیرون لباسمو پوشیدم . زیر شکمم خیلی درد میکرد. رفتم تلویزیونو روشن کردم و یکم آشپزی کردم.یونگی بیدار شد و تا منو تو آشپزخونه دید گفت شوگا-نه ..نه یوری تو باید استراحت کنی... +نچ ..استراحت تو استایلم نیس.هههه شوگا -یوری یکم مراقب خودت باش .من همه کارارو انجام میدم دیگه. مگه شکمت درد نمیکرد؟ +خب اینجوری باعث میشه حواسم پرت شه .. شوگا -هممم.خب یوری پس مراقب خودت باش +چرا انقدر نگرانی؟ من که خوبم

شوگا-چون از دست دادنت بزرگ ترین ترسمه.یوری من..من فقط تورو دارم . از آشپزخونه اومدم بیرون بغلش کردم +منم دوست دارم یونگی کوچولو. شکممو قلقلک داد شوگا -کی یونگی کوچولوعه ها ها ها؟ دنبالم کرد.کلی خندیدیم.آخرشم با بالش همو دنبال میکردیم . درد زیر شکمم کمتر میشد چون بهش فکر نمیکردم. رفتم تا ادامه غذا رو درست کنم.یونگی هم نشست و فیلم میدید. +اوپا؟ شوگا-بهله؟ +بیا ببین این خوشمزه شده؟ شوگا-باوشه.

شوگا -آره خوبه . +ممنون شوگا-این چه بوی خوبی میده....چیه؟ +یه چیز جدیده بیبی جون شوگا -اولالا...

🦌توی این داستان لوهان اسم داداش یوری یا همون ا/ت هست🦄گفتم همه که اسم دارن واسه ا/ت هم اسم بزارم🐌😂😂