آره موفق شدم پارت ۷

به سختی تونستم از پنجره عبور کنم خودم رو به اتاق کوک برسونم . اول چسب روی دهن کوک رو باز کردم که یه دفعه داد زد ای آشغالا من می دونم با ... که حرفش نا تموم موند چون من جلوی دهنش رو گرفتم و آروم گفتم : منم ا/ت ، نترس اومدم نجاتت بدم . 😐😶

کوک : شرمنده فکر کردم اونی هستی که منو گرفت . ا/ت: فعلا وقت این حرفا نیست باید یه را ه خروج پیدا کنیم . کوک : خب از همونجایی که تو اومدی برمی گردیم دیگه ؟!!🙃 ا/ت: من از اون پنجره اومدم ، رد نمیشی 😅 بس که چاقی 😂 کوک : به من گفتی چاااق ؟!!!! تو خیلی ریزه میزه ای 😄😁😁

که صدای قدم های کسی رو شنیدیم . کاملا هول شده بودیم نمی دونستیم چیکار کنیم . که دستی دستگیره در اتاق رو چرخوند . 😥😨😨😰😰😰😱 با سرعت خیییلییی زیاد دست و پای کوک رو شل بستم و روی دهنش چسب رو آروم چسبوندم و چشماش رو بستم و خودم پشت کوک قایم شدم چون دیده نمیشدم .

در باز شد و من از ترس صدای قلبم رو میشنیدم 😟، یکی از اون مردای هیکلی به کوک گفت : اینجا صدایی شنیدم ؟!! لابد داشتی کمک می خواستی آره !؟بعد خندید و گفت هر چه قدر دلت می خواد داد بزن ولی کاری ازت بر نمیاد . بعد یقه کوک رو گرفت و بلندش کرد .

چون من پشتش بودم یه دفعه گفت : اون اینجا چیکار میکنه ؟ از کجا اومد ؟ اشکالی نداره امشب و با این دختر خوشگل میگذرونیم و یک خنده شیطانی کرد 😈😈 و دست من رو محکم کشید اما چون دست و پای کوک رو خیلی شل بسته بود کوک یه دفعه بازشون کرد و یه مشت محکم کوبوند تو صورت اون آشغال😏

اونم برای اینکه کوک رو غیرتی و عصبانی کنه من رو محکم هل داد. به شدت با زمین اصابت کردم اما روی شونه آسیب دیدم روی زمین فرود اومدم و خیییلیییی درد گرفت بخاطر همین دیگه هیچی نفهمیدم و بیهوش شدم . 💔