عشق دراکولا

سلام اسم من لورا ست و 15 سالمه. من یه خون آشام و همینطور یه مدل معروف هستم. من یه خواهر دوقلو دارم به اسم لارا.«کل خانواده خون آشام هستن» فردا اولین روز دبیرستانه برای همین باید زود بیدارم بشم اسم مادرم سیلویا و پدرم فرانس هست. فامیلی مون هم مکن فورد هست. ................................................ «*علامت لورا#علامت لارا@علامت پدر^علامت مادر»

فردا صبح... *لارا!لارا! بیدارشو مدرسه دیر میشه.مگه نمی خواستی بعد از مدرسه ی آدما بری مدرسه ی خون آشام ها؟#بیدارم بیدارم!هاااااااااوو @دخترا بیدارشین دیرتون میشه^پدرتون راست میگه نمیخواین که روز اول مدرسه دیر برسین؟ میخواین؟#*اومدیم دیگه. ................................................ در راه مدرسه در ماشین #بنظرت تو مدرسه خون آشام هم هست؟*شاید باشه. راستی لارا به سرت نزنه بری خون بقیه رو بخوری برای همینم برات خون زاپاس هم گذاشتم«چه چیزی ساختم»#نه بابا اون موقع ده سالم بود.راستی رسیدیم.

درکلاس از زبان لورا وقتی رفتیم تو کلاس دیدم همه دخترا دور یه میز جمع شدن، ذهن یکی رو خوندم داشت میگفت وای چه پسر خوشتیپی خدا!!!!. من که حالم بهم خورد بزار ذهن پسره رو بخونم اه چرا نمیشه؟ نکنه خون آشامه؟ آره خون آشامه چون افکارش رو پنهان میکنه ، خب خلاصه که اینم از اولین خون آشام. بعد رفتم با یکی به اسم ملانی دوست شدم ملانی:تو خون آشامی؟ _چی؟ من ؟ از کجا فهمیدی ؟ _چون منم هستم _وای ترسیدم فکر کردم گرگینه ای _منو گرگ ها ؟ بیخیال درس شروع شد

بعد از کلاس تو زنگ تفریح «علامت ملانی؛» *تو اون پسره رو میشناسی؟ اونجا ؛آره و ازش بدم میاد چون خیلی رو منه و اینکه خون آشامه *میدونستم خون آشامه اما اسمش چیه؟ ؛اسمش تالونه، من بهش میگم تال تال تا ضایع بشه! درررررررررررررنگگ«زنگ کلاس» از زبان لارا رفتم دیدم لورا با یکی که بنظر خون آشام میاد دوست شده، پس منم باید با یکی دوست بشم. بغل دستی گفت سلام من لیلیانا هستم و یه گرگینه، میدونم خون آشام هستی برای همین میخوام با تو دوست بشم.اسمت چیه؟ _لارا،لارا مکن فورد _خوشبختم

تالون:سلام جان چطوری؟ جان:سلام. خوبم راستی اون دختر جدیده رو دیدی؟ بنظرم خون آشامه ولی خیلی مطمئن نیستم تالون:آره ،ملانی با اون دوست شده پس راجع به من باهاش حرف زده و گفته که خون آشامم.بگذریم درس الان شروع میشه. ................................................ در راه خانه *لارا فکر کنم این مدرسه خون آشام زیاد داره #و همینطور گرگینه *واقعا؟ راستی رسیدیم

وقتی از ماشین پیاده شدیم رفتیم خونه یکم استراحت کردیم و مشقامون رو نوشتیم. شب شده بود داشتیم برای رفتن به مدرسه خون آشام ها آماده میشدیم.

*رفتم تو گوشی دیدم کلی پیام از طرف ملانی برام اومده نوشته بود: سلام. تو داخل مدرسه ی خون آشاما که اسمش آسمان خراش بود ثبتنام نام کردی؟ چون من اونجام نمیدونم تال تال هم میاد یا نه اگه نیاد خیلی خوبه چون اون دخترا رو اذیت میکنه. نوشتم: سلام آره منم اونجام. واقعا؟ از پسرا متنفرممم

رفتیم سوار ماشین شدیم در ماشین: *هی لارا ملانی هم تو مدرسه هست، دوست تو چی؟ چون تو اون دبیرستان گرگینه ها رو هم راه میدن. #نمیدونم، بریم ببینیم. ................ بالاخره رسیدیم. در مدرسه ی خون آشام ها *پیسسس ملانی! ؛سلام، خوشحالم با هم تو یه دبیرستان هستیم من فهمیدم باهم همکلاسیم *یوهووووو .....................

ببخشید اگه کم بود چون من درسام زیاده صفحه بعدی چالش، راستی اگه خواستید داستان رو ادامه بدم بگید

چالش: داستان مورد علاقه ات رو بگو