
سلاااااامممممم من دوباره اومدم با پارت ۱۱ نظر فراموش نشههههههههههه رمان دوم رو هم بخونید اسمش وحشت تنهایی در جنگل و الماس عاشق قلبم💎💌 هست
عدشم با ادرین رفتیم و نشستیم سر جامون و خوابیدیم وقتی رسیدیم پاریس رفتیم هرکدوم خونه خودمون من تا رفتم خونه اول مامان و بابامو بقل کردم(سلام کرد یا دتون نره) و بعدشم رفتم تو اتاقمو خوابیدم(خوب بچه ها برای این که بریم و برسیم به جشن واره موسیقی دو هفته میریم جلو و میریم به ماه اکتبر و جشن واره موسیقی) دو هفته بعد👈 از زبان رزیتا(کاترین): من الان توی ماشینم دارم میرم جشن واره موسیقی به زور بچه هارو وادار کردم که تا توی برج ایفل برنامه داشته باشیم اونا هم قبول کردن الان توی راه برج ایفلم قرار شده میلن و الکس و ناتانئیل رو ازون جا سوار کنم و باهم بریم برج ایفل بقیه بچه ها خودشون میاد چون میلن و الکس و نیت(اونا ناتانئیل رو نیت صدا میزنن) خونشون با موزه لوور فاصله ای نداره خیلی فاصلشون کمه الکسم که ۲۴ ساعته اونجا پلاسه😂😂😂😂😂 رسیدم موزه لوور بچه ها منتظرم بودن سوارشون کردم و باهم توراه برج هستیم رسیدیم برج امروز قرار بود که اسم واقعیم رو به همه بگم با اینکه گاهی اسمم رو فراموش میکنم چون که خیلی اسم طولانی و خسته کننده ای دارم . کارمن زود تر از من رفت تا به برنامه ها و کار های تزیینات برسه
سیدیم اونجا کارا تموم بود فقط کافی بود همه هنگ بشیم همه هنگم شدیم و منو کارمن رفتیم تا لباسامون رو عوض کنیم چون این کنسرت توی تلوزیون پخش میشد بقیه بچه ها هم همین طور گیریمورا گیریممون کردن و ما رفتیم روی استیج و شروع کردیم به خوندن اهنگمون بیشتر جنبه رپ و راک داشت کلا خیلی پر سرو صدا بود تو همون نوت اول ............... پلیسا ریختن روی برج که اینکا چرا صدا انقدر بلنده ماهم بدون توجه فقط یه دسیبل صدارو اوردیم پایین و شریع کردیم به خوندن پلیسا تا دیدن اصلا عین خیالمونم نیست گزاشتن و رفتن بعد از تموم شدن اجرا من گفتم:ببخشید ببخشید میشه لطفا توجه کنید. وقیتی همه توجهشون جلب شد گفتم:خوب راستشو بخواید میخواستم بگم که.......... و اسم واقعیم رو براشون گفتم. تو همون موقع هم نادیا شاماک داشت اخبار میگفت: سلام دوباره نادیا شاماک هستم گیج نشید این فقط اخباره و حالا در اینجا در کنار برج ایفل شاهد فاش شدن راز چند ساله خانم رزیتا کاترین عِکوعا پارک هستیم که همهی ما اون رو به کاترین پارک میشناختیم و حالا همهی ما به افتخار دو خاننده و شخص معروف جدید پاریس کاترین پارک رو به رزیتا پارک صدا میزنیم. در ادامه اخبار با ما همراه باشید!
بعد از مراسم هممون رفتیم خونه و خوابیدیم احساس سبکی میکردم خیلی خوبه که هقیقتو بگی😂😂😂😂😂 وااایییی چجوریه لایلا مدام داره دروغ میگه چطوری میتونه تو خودش نگه داره من یه راز به این کوچیکی رو به زور نگه داشتم وااایییییی هرچمد بعیدم نیست این دختره زاتن شیطانه به باباش رفته بیچاره مادرش که همچین دختری داره(بچه ها اگه در جریان باشید بعد از جدا شدن مادر و پدر لایلا باباش بهش گفت که بر میگرده و لایلا هم قبول کرد و سال ها منتظر شد تا ده سن ۹ سالگی رسید خانوادشم توی سن ۴ سالگی از هم جدا شدن وقتی هم که دید الکی منتظر مونده تصمیم گرفت به همه دروغ بگه و حرسش رو خالی کنه تو اخر رمان میگم چرا با مرینت بد شده) از زبان مرینت: امروز خیلی روز عجیبی بودااااااا باورم میشه کاترین عه یعین رزیتا این رازو فاش کرده😄
خیلی باحال شده 😄😄😄😄😄😁😁😂 همش یکی یه رازشو فاش میکنه ولی معلوم نیست که این لایلا چرا هی دروغ میگه!(میخوام بگم چرا لایلا هی دروغ میگه) ۹ سال قبل از زبان لایلا:از تمام دنیا متنفرم متنفر اخه بخواطر یه اختلاف کوچیک مگه ادم از کسی که چند سال باهاش زندگی کرده جدا میشه! ؟ الان بابا اومد تو اتاقم نشست کنارم و بهم گفت:دخر قشنگم گل رز زیبای بابا من برمیگردم و تورو با خادم میبرم نگران نباش من تورو تنها نمیزارم ولی تو هم باید ثول بدی که تا وقتی که من بیام منتظرم بمونی و اصلا غصه نخوری گل رز زیبای من تو هیچوقت تنها نمیمونی باشه؟! منم در جواب گفتم باشه و بابا رو بقل کردم و اونم رفت یک ساعت بعد مامان اومد تو اتاقم و گفت:دختر عزیزم ببین من پیشتم تو منو داری اصلا لازم نیست که ناراحت باشی میتونی هر وقت خواستی باباتو ببینی ، منم بدون اینکه چیزی بگم سرنو به علامت قبول کزدن تکون دادم مامان رفت و من منتظر شدم منتظر شدم و شدم........ الان یک هفته گذشته بهتره اینو بدونم که ممکنه حالا حالا ها نیاد بهتره من بازم منتظر باشم................۷ سال بعد:اه دیگه نمیخوام منتظر باشم😭😡😠 چرا بابا نمیاد اون بهم قول داد دیگه نمیخوام از هردوشون متنفرم حالا که اون منو گول زده و بهم دروغ گفته منم ازین پس به همه دوروغ میگم ........ دوسال بعد توی مدرسه اشنایی با مرینت:😭😭😭😭😭😭دلم نمیخواد حاظرم کل دنیارو به اتیش بکشم تا همه بفهمن که من چهاحساسی دارم با ورم نمیشه بهد از ۹ سال اولین باره دلم خواسته که توی یه خانواده کامل بزرگ میشدم اما انگار خدا بابای منو ازم گرفت و به جاش اون دختره مرینت رو توی یه خانواده کامل و لا عشق و محبت کامل بزرگ کرده حالا مرینت تنها عشق زندگیشو کم داره که منم نمیزارم بهش برشه اینکه یه نفر تیو زندگیت کم باشه میتونه ازارت بده و حالا همه منو درک خواهن کرد که من چه احساسی دارم😈😠😠😢😢😭😭😭😭😭😭😭
زمان حال: از زبان مرینت:
اااههه بهتره یکم بخوابم خیلی خسته شدم امروز کلی داستان داشتیماااا! همون لحظه از زبان ادرین: تو اتاقم نشسته بودم و رو سندلی هی میچرخیدم(سندلی چرخدار داشت خودتون میدونید) یه هو ناتالی اومد تو و گفت پدرم باهام کار داره رفتم پیش پدرم و ازش پرسیدم چیزی شده اونم گفت:اخیرا با این دختره مرینت زیادی صمیمی شدی! گفتم:هق ندارم با دوست دخترم صمیمی باشم!؟ اونم بدون تعجب در جواب گفت:افری چقدر جالب تازه بدون رودر وایسی هم میگی که دوست دخترته اره!؟_اره میگم چون چیزی نیست که بخوام مخفی کنم مبینت کسیه که مدت ها از صمیم قلب دوسش داشتم اون کسی بود که وقتی تو اصلا بهم توجه نمیکردی به فکرم بود!_خوب مثله این که دوستی با این ادمای عادی باعث شده یادت بره من کی هستم و خودت کی هستی!_عا لابد الان میخوای بگی که من گابریل اگراستم و تو جز پسرم گس دیگه ای نیستی هااااا😠😠😠_ دیگه زیادی کستاخ شدی زود باش برو تو اتاقت!😠😠😠😠😠😠😠_بهتر. و رفتم تو اتاقم(گردن افتاده همون اول رفتی تو که دادو بیداد کردی چته/😅) تو اتاقم رفتم و به مرینت پیام دادم:سلام عزیزم/عشقم شب یه قرار بزاریم!/به محض اینکه پیاممو دیدی بهم زنگ بزن.
از زبان مرینت:فکر کنم یه یک ساعتی خوابیدم ،وشیمو چک کردم ادرین پیام داده بود زنگ زدم بهش و باهم یکم حرف زدیم و ساعت ۶ قرار بود بریم طور موزه گردی قرار گزاشته بودیم که هر هفته بریم یجای دیدنی شهر رو بگردیم هرچند که رفته بودیم ولی بازم میخوایم بریم هفته بعدم میریم دیزنی لند😄 .....
الان ساعت ۴ بعد از ظهره بهتره سریع تر یه لباس خوب اماده کنم که بپوشم رفتم لباس اماده کردم موهامو بالا دم استبی بستم و تنها فقط یه رژ لب صورتی زدم یه کیف کوچولو هم گرفتم که فقط گوشیمو بزارم توش داشتم میرفتم بیرون از اتاقم که(همین جوریشم کارایی که کردی و ارایش و مارایش خودش انگار دوساعت وقت برد کی بری کی بیای امید وار باش بابات چیزی نگه) که با خودم گفتم موهامو باز بزارم موهامو باز گزاشتم و رفتم پایین یه کفش سندل صورتی هم پوشیده بودم اخه هوا گرم بود رفتم بیرون که دیدم ادرین هم تازه رسیده اما انگار ماشینو کش رفته بود بادیگاردش نبود😐 بازم این پسره میخواد دردسر درست کنه! از ماشین گه پیاده شد هوش از سرش رفت😌 اومد و یه گل رز که توی دستش بود رو داد به من منم گرفتم و بعدش باهم سوار ماشین شدیم و رفتیم. رفتیم جلوی موزه لوور و تا خواستیم بریم تووووو................
یه هو یه نوری خورد به موزه و موزه دست و پا در اورد😕 خدااااااا یه روز خوش نداریم هی این اینجری هی اوم اونجوری وااااایییییی بعد تا برگشتیم دیدیم که....................
خووووبببب این پارت هم به پایان رسید امید وارم خوشتون اومده باشه بازم واقعا ببخشید که دیر شد کامنت کن جونم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ترو خدا زود تر پارت بعد رو هم بزار ممنون و به نظرات بیخود مثل اولین نظر این تست هم اهمیت نده همینجوری راهت رو ادامه بده
خیلییییس فخن بود... یعنی خفن بود💓💓💓💓