
سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه. شاید بگین لئونارد اسنارت دیگه مرده ولی تو این داستان کارش داریم و سرما تاثیری ندارد و گرم ترین روز سال یکین و از زبان شخصیت های متفاوت. خب دیگه بریم سراغ داستان
دوستان این داستان از فصل پنج به بعد سریال لجندز تومارو هست....... چشمام اروم اروم داشت باز میشد،احساس میکردم چند ساله که خواب بودم. به اطرافم دقت نکردم، چون نمیتونستم خوب ببینم و تار میدیدم. اخرین چیزی که یادم میاد این بود.... فلش بک👈👈👈ارباب زمان: نه! داری چیکار میکنی! میخوای هممون رو به کشتن بدی؟ دستت رو از روی گوی بردار! من: هیچکی نمیتونه به من دستور بده...... و یه نور دردناک سفید اومد
(اگر اواخرای فصل اول سریال افسانه های فردا رو دیده باشین میفهمین چه اتفاقی افتاده اونجا) بازگشت به زمان حال👈👈👈دیگه بعد از اون چیزی به خاطر ندارم. وقتی دیگه تار نمیدیدم به اطراف نگاه کردم، دیدم دستام با دوتا دستبند به یه میله ای وصل شدن، چرا تا الان متوجه نشده بودم؟؟؟!!!
تو یه اتاق بودم. تا خواستم به اطراف دقت کنم.... یه چیزی خیلی سریع تر از سرعت صوت، وارد اتاق شد. اون همراهش کلی وسایل جدید اورده بود. انگار درحال ساخت یه چیزی بود. اون خیلی شبیه فلش بود!! ولی با لباسی متفاوت. گفتم: فلش!!.. اون با صدایی کلفت و خیلی بم گفت: من فلش نیستم.... گفتم: خب پس تو کی هستی؟؟؟ با همون صدای کلفتش گفت: بعدا میفهمی اسنارت. بعدا میفهمی...
البته، اگر تا اون موقع زنده موندی.... و با همون سرعتی که اومده بود، رفت. فهمیدم که اون منو زندانی کرده، خواستم همون حرکتی که برای فرار از دست میک وقتی توسط اربابان زمان شستو شوی مغزی داده شده بود انجام بدم که(به کسایی که نمیدونن اون موقع چیکار کرده بگم که اون یکی دستش و دستبندی که اونو بسته بود رو یخی، و بعد شیکوند و ریپ دوباره دستشو درست کرد)
ولی تفنگ یخیم رو برای اینکار لازم داشتم که الان پیشم نبود. صبر کن ببینم، وقتی جای میک اون گوی زمان رو منفجر کردم، خودم هم منفجر کردم(کسانی که فصل اول سریال لجندز تومارو رو دیدن میفهمن لئو اونجا مرده(دیگه بهش میگیم لئو))، پس الان چطور اینجام؟ اینجا برزخه؟ میک کجاست؟ اون که نمرده؟ نمیدونم چقدر اینجا بودم؟ باید بفهمم افسانه ها تونستن وندال سویج(دشمن فصل اول افسانه ها و سابقه ی کشتن جوناس(پسر ریپ هانتر) و همسر ریپ(که اسمش رو یادم نمیاد و اگه میشه تو نظرات بگین) و خلق افسانه ها را در کارنامش داره)
اون کسی که منو زندانی کرده بود کی بود؟ چطور انقدر سریع بود؟ چرا اینقدر شبیه فلش بود؟ شاید یکی از دشمناش بود یا شایدم خدشه و لباسشو عوض کرده و فکر میکنه هنوز ادم بده ی داستانم(از هیچی دیگه خبر نداره). ولی فکر کنم هنوز زندم و با اون انفجار بیهوش شدم. وای من چند روز بیهوش بودم(از هیچی خبر نداره) ریپ کسایه دیگه هم به تیم راه داده؟(خبر نداره که ریپ مرده☠️☠️☠️☠️🔪
اون وقتی خواست فرصت فرار به افسانه ها و همینطور فرصت نقشه کشیدن رو به افسانه ها بده خودش و مالوس رو با یه جور انفجار خیلی بزرگ منفجر کرد البته مالوس فقط بیست چهار ساعت زخمی شد
یهو دیدم یکی به یه صندلی بسته شده و بیهوشه. اون... سارا بود. اخه سارا چجوری اومده اینجا؟ اون ابه یا هرچی اسمش بود
(اسمش گودال لازاروسه لئو خان لئو: من اسنارتم به من بگو اسنارت و در ضمن..... دهنت رو ببند!!؟!!!! من: میخوای میکو بکشم؟ 🔪🔪☠️☠️☠️لئو: نه غلط کردم!!!!) روش هست؟ که یهو دیدم اون صاعقه با کلی خنزر پنزر وارد اتاق شد. دوباره پرسیدم: تو کی هستی؟؟؟!!! با همون صدای کلفت و بم گفت: واقعا تا حالا نفهمیدی؟ میدونستم افسانه ها باید ذهنتو پاک کرده باشن. فرضیم درست بود. یهو سارا به هوش اومد و منو که دید چشماش گشاد شد و صاعقه ماسکشو برداشت و با صدای خیلی زیر تری گفت: اسم من......
خب دوستان این پارتم تموم شد امسدوارم خوشتون اومده باشه و اره دیگه من اینقدر بدجنسم که اینجا کات کردم و نظر فراموش نشه تو نظراتون بگید داستان چطوری باشه و من هنوز دارم اروورسو نگاه میکنم و ارو و فلش و افسانه های فردا رو کامل دیدم. یه چالش اون صاعقه کی بود؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بعدییییی
حتما که میزارم و اینو بدون که بعدی اسمش گرم ترین روز ساله
بعدی رو فوری فوتی بزار