به یه کوچه رسیدم نشستم یه گوشه تا یکم خونریزیم ببند بیاد نگاهی به زخمام کردم چاره ای جز صبر کردن نداشتم.(یه نکته بگم به خاطر وجود لیدی دراک میتونه از قدرت درمان اون برای زخماش استفاده کنه) از زبان شرلی👈یهو چیزی خورد سرم و بیهوش شدم. وقتی چشمام رو باز کردم تو یه اتاق بودم هیچی رو نمی دیدم کم کم به خودم اومدم و جلوی خودم یه نفر دیدم یه هودی و شلوار مشکی با کفشایه قرمز. صورتشو درست نمیتونستم ببینم چون یه دست محرک روش بود بلاخره سر صحبت رو باز کردم و گفتم:«میشه بپرسم شما کی هستید ومن دقیقا اینجا چیکار میکنم؟»شیگاراکی گفت:«اسم من شیگاراکی توموراست واینجا رییس منم پس من سوال میپرسم تو جواب میدی شنیدی؟»سرمو بلند کردم تا بهتر صورتشو ببینم نگاهم به چشم های قرمزش افتادمو به تن سیخ شد حتی لیدی دارک که از هیچ چیز نمی ترسید خشکش زده بود (من:من اینده ای با شیگاراکی تصورم ساختم و عاشقشم اینا ازش میترسن😂😂 لیدی دارک:خفه شو لطفا(راستی وقتی اسم میزارم یعنی داره صحبت میکنه) شیگاراکی:«خب بگو ببینم اسمت چیه؟» شرلی:«دوستت ندارم بگم» شیگاراکی:«اگه همکاری نکنی عذاب میکشی»
عاللییییییییییییییی💗🍭
اریگاتووووو