با عرض سلام به دوستان گرامی بریم واسه ادامه داستان
با عرض سلام به دوستان و خونندگان گرامی امیدوارم حالتون خوب باشه اماده اید واسه یه پارت دیگه از شیپ شیگاراکی پس اگه موافقید بریم سر داستان
به یه کوچه رسیدم نشستم یه گوشه تا یکم خونریزیم ببند بیاد نگاهی به زخمام کردم چاره ای جز صبر کردن نداشتم.(یه نکته بگم به خاطر وجود لیدی دراک میتونه از قدرت درمان اون برای زخماش استفاده کنه) از زبان شرلی👈یهو چیزی خورد سرم و بیهوش شدم. وقتی چشمام رو باز کردم تو یه اتاق بودم هیچی رو نمی دیدم کم کم به خودم اومدم و جلوی خودم یه نفر دیدم یه هودی و شلوار مشکی با کفشایه قرمز. صورتشو درست نمیتونستم ببینم چون یه دست محرک روش بود بلاخره سر صحبت رو باز کردم و گفتم:«میشه بپرسم شما کی هستید ومن دقیقا اینجا چیکار میکنم؟»شیگاراکی گفت:«اسم من شیگاراکی توموراست واینجا رییس منم پس من سوال میپرسم تو جواب میدی شنیدی؟»سرمو بلند کردم تا بهتر صورتشو ببینم نگاهم به چشم های قرمزش افتادمو به تن سیخ شد حتی لیدی دارک که از هیچ چیز نمی ترسید خشکش زده بود (من:من اینده ای با شیگاراکی تصورم ساختم و عاشقشم اینا ازش میترسن😂😂 لیدی دارک:خفه شو لطفا(راستی وقتی اسم میزارم یعنی داره صحبت میکنه) شیگاراکی:«خب بگو ببینم اسمت چیه؟» شرلی:«دوستت ندارم بگم» شیگاراکی:«اگه همکاری نکنی عذاب میکشی»
شرلی تو ذهن خودش:«داره شوخی میکنه ولی نه این شوخی نیست این پسر خیلم جدی و خطرناکه»شرلی:«اسمم شرلیه»(ببخشید فامیلی خوب پیدا نکردم)شیگاراکی:«خوبه بلاخره میخوای همکاری کنی از این به بعد تو دستیار دابی هستی و تو برای من کار میکنی» یهو یه نفر که تو تاریکی نشسته بود بلند شد لیدی تو ذهنم میگه:«در باز شد یه جوجه پرید اومد تو کوچه»(به کراشای دابی برنخوره ولی لیدی دارک دیگه چیکار کنم) گفت:«اسم من دابی هست و تو دستیار منی» از اون روز یک ماهی میگذاره ومن دستیار دابی بودم
خب خب ببخشید پارت بعدی قول میدم بیشتر بنویسم لطفا نظرات تون درباره شروع داستانم بنویسید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عاللییییییییییییییی💗🍭
اریگاتووووو